قول طاهر بن عبدالله دمشقی
- بهدست: Aryan
- دستهبندی: مطالب جدید
قول طاهر بن عبدالله دمشقی
در ادامه از قول طاهر بن عبدالله دمشقی تماشا نمایید.
طاهر بن عبدالله دمشقی گوید:
من ندیم یزید ملعون بودم و اكثر شب ها برای او صحبت میكردم و او را مشغول
مینمودم. شبی نزد آن ملعون بودم و قدری هم از شب گذشته بود، پس به من
گفت: ای طاهر! امشب وحشت بر من غالب می باشد و قلبم در تپش افتاده و دلم از غصه
و حزن پر شده، بسیار اندوه و غصه دارم كه حالت نشستن و صحبت كردن ندارم.
بیا سر من را در دامن گیر و از افعال ناشایسته و گذشته من صحبت مكن. طاهر
گوید: من سر نحس او را در دامن گرفتم. آن لعین به خواب رفت، و سر نورانی
سیدالشهدا۷ در آن زمان در طشت طلا در مقابل ما بود.
چون ساعتی گذشت دیدم
كه ناله ی پردگیان حرم محترم امام حسین۷ از خرابه بلند شد. آن لعین در خواب
و من در اندوه بودم، كه این چه ظلم و ستم بود كه یزید به اولاد
امیرالمومنین۷ نمود؟! به طرف طشت نظر كرده دیدم كه از چشم های امام حسین۷
اشك جاری شده می باشد، تعجب كردم! پس دیدم آن سر انور به قدر چهار ذراع گویا
بلند شد و لب های مباركش به حركت آمده، آواز اندوهناك و ضعیفی از آن دهان
معجز بیان بلند گردید كه میفرمود:
« اللهم هولاء اوْلادنا و اكْبادنا و هولاء اصْحابنا».
خداوندا! اینان اولاد و جگر گوشه ی من و اینها اصحاب من هستند.
طاهر
گوید: چون این حال را از آن حضرت مشاهده كردم وحشت و دهشت بر من غلبه كرد.
شروع به گریه كردم. به بالای عمارت یزید آمدم كه خرابه در پشت آن عمارت
بود، خیال میكردم به نظر برسد یكی از اهل بیت رسول خدا۶ فوت شده، كه مرگ او باعث
این همه ناله و ندبه شده می باشد. وقتی بالای قصر رسیدم دیدم تمامی اهل بیت
اطهار: طفل صغیری را در میان گرفتهاند و آن دختر، خاك بر سر میریزد و با
ناله و فغان میگوید:
« یا عمتی و یا اخْت ابی ایْن ابی، ایْن ابی».
ای عمه! و ای خواهر پدر بزرگوار من، كجاست پدر من؟! كجاست پدر من؟!
آنها
را صدا زدم و از ایشان پرسیدم كه چه پیش آمده كه باعث این همه ناله و گریه
شده می باشد؟! گفتند: ای مرد، طفل صغیر سیدالشهداء۷ پدرش را در خواب دیده، و
اینك بیدار شده و از ما پدر خود را میخواهد، هر چه به وی تسلی میدهیم
آرام نمیگیرد.
طاهر گوید: بعد از مشاهده ی این احوال دردناك، پیش یزید
برگشتم. دیدم آن بدبخت بیدار شده به طرف آن سر (سر امام حسین۷) مشاهده میكند
و از كثرت وحشت و دهشت و خوف و خشیت، مانند برگ بید بر خود میلرزد. در آن
اثنا سر اطهر آن مولا به طرف یزید متوجه شده و فرمود:
ای پسر معاویه! من در حق تو چه بدی كرده بودم كه تو با من این ستم و ظلم را نمودی و اهل بیتم را در خرابه جا دادی؟
«
ثم توجه الراس الشریف الی الله الْخبیر اللطیف و قال: اللهم انْتقمْ منْه
بما عامل بی و ظلمنی و اهْلی و سیعْلم الذین ظلموا ای منْقلب ینْقلبون
».
سر مبارك و شریف آن حضرت به سوی خداوند خبیر و لطیف، توجه نموده و
عرض كرد: خداوندا! از یزید به كیفر رفتاری كه با من كرده و به من و اهل بیت
من ظلم نموده، انتقام بگیر!
وقتی یزید این را شنید بدنش به لرزه درآمد و
نزدیك بود كه بندهایش از یكدیگر بگسلد. از من سبب گریه ی اهل بیت: را
پرسید و سر آن حضرت را به خرابه نزد آن صغیره فرستاد و گفت:
سر را نزد آن صغیره بگذارید، باشد كه با تماشا آن تسلی یابد.
ملازمان
یزید سر حضرت سیدالشهداء۷ را برداشته به در خرابه آمدند. چون اهل بیت
دانستند كه سر امام حسین۷ را آوردهاند، تماما به استقبال آن سر شتافتند و
سر امام حسین۷ را از ایشان گرفته و اساس ماتم را از سر گرفتند. به ویژه،
زینب كبری۳ كه پروانه وار به دور آن شمع محفل نبوت میگردید. پس چون نظر آن
صغیره بر سر مبارك افتاد پرسید:
« ما هذا الراس؟»
این سر كیست؟ گفتند:
« هذا راس ابیك».
این سر مبارك پدر توست.
پس
آن مظلومه آن سر مبارك را از طشت برداشت و در بر گرفت و شروع به گریستن
نمود و گفت: پدر جان، كاش من فدای تو میشدم، كاش قبل از امروز كور و
نابینا بودم، و كاش میمردم و در زیر خاك میبودم و نمیدیدم محاسن مبارك
تو به خون خضاب شده می باشد. پس این مظلومه لب های خود را بر لب های پدر
بزرگوار خود گذاشت و آن قدر گریست كه بیهوش شد. چون اهل بیت: آن صغیره را
حركت دادند، دیدند كه روح مقدسش از دنیا مفارقت كرده و در آشیان قدس در
كنار جدهاش حضرت فاطمه۳ آرمیده می باشد. چون آن بیكسان این وضع را دیدند، صدا
به گریه و زاری بلند كردند، و عزای غم و زاری را تجدید نمودند. آن دختری
كه در خرابه ی شام از دنیا رحلت فرموده، به نظر برسد اسم کوچک شریفش رقیه بوده و از
صبایای حضرت سیدالشهداء۷ بوده چون مزاری كه در خرابه ی شام می باشد منسوب به
این مخدره و معروف به مزار حضرت رقیه۳ می باشد .
در منتخب آمده می باشد كه حضرت رقیه۳ پدرش را مخاطب قرار داده و میفرمود:
« یا ابتاه منْ ذاالذی خضبك بدمایك».
پدر جان! كی صورت منورت را غرق خون ساخته؟
« یا ابتاه منْ ذا الذی قطع وریدیْك».
پدر جان! چه كسی رگهای گردنت را بریده می باشد؟
« یا ابتاه من الذی ایْتمنی علی صغر سنی»؟
پدر جان! كدام ظالم مرا در كودكی یتیم كرده می باشد؟
« یا ابتاه منْ للْیتیمه حتی تكْبر».
پدر جان! چه كسی متكفل یتیمهات میشود تا بزرگ شود؟
« یا ابتاه منْ للنساء الْحاسرات».
پدر جان! چه كسی به فریاد این بانوان سر برهنه میرسد؟
« یا ابتاه منْ للارامل الْمسبیات».
پدر جان! چه كسی داد رسی از این بانوان بیوه و اسیر میكند؟
« یا ابتاه منْ للْعیون الْباكیات».
پدر جان! چه كسی نظر مرحمتی به سوی این چشم های ما كه شب و روز در فراق تو گریان می باشد، میكند؟
« یا ابتاه منْ للضایعات الْغریبات».
پدر جان! چه كسی متوجه این بانوان بیصاحب غریب خواهد شد؟
« یا ابتاه منْ للشعور الْمنْشورات».
پدر جان! چه كسی از برای این موهای پریشان خواهد بود؟
« یا ابتاه منْ بعْدك؟ واخیْبتاه».
پدر جان! بعد از تو داد از ناامیدی!
« یا ابتاه منْ بعْدك واغرْبتاه».
پدر جان! بعد از تو داد از غریبی و بیكسی!
« یا ابتاه لیْتنی كنْت لك الْفداء».
پدر جان! كاش من فدای تو میشدم.
« یا ابتاه لیْتنی كنْت قبْل هذا الْیوْم عمْیاء».
پدر جان! كاش من پیش از این روز كور شده بودم، و تو را به این حال نمیدیدم.
« یا ابتاه لیْتنی وسدْت الثری و لا اری شیْبك مخضبا بالدماء».
پدر جان! كاش مرا در زیر خاك پنهان كرده بودند و نمیدیدم كه محاسن مباركت به خون خضاب شده باشد.
آن معصومه نوحه میكرد و اشك میریخت تا آن كه نفس او به شماره افتاد و
گریه راه گلویش را گرفت، مثل مرغ سر كنده، گاهی سر را به طرف راست مینهاد و
میبوسید و بر سر میزد، و زمانی به چپ میگذارد و میبوسید… پس آن ناز
دانه لب بر لب پدر نهاد، زمان طویلی از گفته افتاد.
« فنادی الراْس
بنْته، الی الی، هلمی فانا لك بالْانْتظار فغشی علیْها غشْوه لمْ تفقْ
بعْدها، فلما حركوها فاذا هی قدْ فارقتْ روحها الدنْیا».
آن راس شریف
دختر را صدا كرد كه به سوی من بیا، من منتظرت هستم، او غش كرد و دیگر به
هوش نیامد، چون او را حركت دادند متوجه شدند كه روح شریفش از بدن مفارقت
كرده و به خدمت پدر شتافته می باشد .
راوی گوید: وقتی كه خواستند نعش آن
یتیم را از خاك خرابه بردارند علم های سیاه بر پا كرده بودند و مردان و
بانوان شامی همه جمع شده گریه و ناله میكردند و سنگ بر سر و سینه میزدند.
او را غسل دادند و كفن نمودند و بر او نماز گزاردند و دفن نمودند، كه الآن
قبر ایشان معلوم و معروف می باشد .
زن غساله با تخته و آب و چراغ وارد شده،
پیراهن از تن طفل بیرون آورد، همین كه دید بدن نازنین او سیاه و مجروح می باشد،
با دو دست بر سر خود زد!
گفتند: چرا خود را میزنی؟ گفت: مادر این طفل
(یا بزرگ اسیران) كیست؟ تا بگوید این بچه به چه مرضی از دنیا رفته می باشد؟ چرا
بدنش كبود می باشد؟
بانوان با چشم اشكبار گفتند: او مرضی نداشت، اینها جای كعب نیزه و تازیانه می باشد .
تهیه و گرد آوری : پورتال تفریحی و سرگرمی پورتال یک
لطفا نظرات خود را درباره مطالب قول طاهر بن عبدالله دمشقی با ما در میان بگذارید.
بدون دیدگاه