سرگذشت جالب علی مشهدی کمدین استندآپ خندوانه

سرگذشت جالب علی مشهدی کمدین استندآپ خندوانه

پورتال تفریحی پورتال ۱ :: لطفا در ادامه سرگذشت جالب علی مشهدی کمدین استندآپ خندوانه را ببینید.

سرگذشت جالب علی مشهدی (علی مسعودی) کمدین استند آپ خندوانه

علی مسعودی متخلص به «علی مشهدی» که اجراهای جالبش در خندوانه خیلیها را پای شبکه نسیم  نشانده بود مصاحبه ای جذاب انجام داده می باشد . به گزارش پارس ناز علی مسعودی در رقابت با امیر ژوله از دور خارج شد . او  آدم خوشحالی می باشد؛ هر چند كه زندگی سختی داشته. با همه این خوشحالی و انرژی فراوانی كه دارد وقتی سرش را روی زمین می‌گذارد به ثانیه نكشیده خوابش می‌برد؛ مثل وقتی که برای عكس گرفتن به آتلیه آمده بود، میان آن همه سر و صدا چرت كوتاهی زد.

علی مسعودی از رفقای نزدیك عطاران هم هست و در كارهای او حضور جدی داشته؛ از نویسندگی تا بازیگری. این روزها علی مسعودی، پدرش و مادرش (به قول خودش ننه‌اش) جزو ستارگان برنامه خندوانه‌اند. زندگی این آدم خوشحال ناگفته‌هایی دارد كه آنها را با ایده‌آل در میان گذاشت.

قبول دارید الان واقعا سوپر استار شده‌اید؟

الان فكر می‌كنی مردم دوست دارند تو را در خیابان ببیند یا رضا گلزار را؟

این یه تب زود گذر می باشد و خیلی زود تمام می‌‌شود و چند روز دیگر مردم اصلا دوست ندارند من را ببینند چه برسد به اینكه به محبوبیت رضا گلزار برسم. من چون سال‌هاست در كنار این بچه‌ها بوده‌ام و اوج و فرود‌های آنها را دیده‌ام، می‌‌دانم كه این دوره‌ها را نباید زیاد جدی گرفت. فقط باید حواست باشد كه دل كسی را نشكنی.

به هر حال بعد از این همه سال فعالیت و به قول خودت بودن در كنار ستاره‌ها همین كه به یك باره بعد از چند برنامه تلویزیونی به خیابان بروی و همه دورت جمع شوند، باید خیلی جذاب باشد؟

راستش وقتی می‌بینم مردم با تماشا من در خیابان می‌‌خندند و خوشحال می‌‌شوند، خیلی لذت می‌برم؛ مثلا چند هفته پیش با هومن حاج عبداللهی به یك مراسم در استان سیستان و بلوچستان رفته بودیم و در حال بازگشت به هتل بودیم كه یك موتوری با یك راننده خانم تصادف شدیدی كرد و موتوری روی شیشه ماشین افتاد و شیشه خرد شد و موتوری به حالت بدی روی زمین افتاد و از درد كف خیابان به خودش می‌‌پیچید. من و هومن بدو بدو بالای سرش رفتیم و وقتی من را دید، یكهو از جایش بلند شد و گفت ای وای آقای مشهدی شمایید و اصلا دردش را فراموش كرد و من به اوگفتم دراز بكش تو الان داغی نمی‌دونی چه اتفاقی افتاده و اون لحظه واقعا حس خوبی داشتم.

زندگی‌ات در این چند وقتی تغییر دادن خاصی كرده‌ می باشد؟

نه؛ واقعا زندگی من هیچ تغییری نكرده‌می باشد. سال‌هاست با تمام بازیگران و سوپر استار‌های ایران رفاقت كرده و هیچ وقتی از این فضا دور نبوده‌ام. مدت‌هاست بچه‌های سینما به خانه من می‌‌آیند و دورهمی‌هایی داریم كه خیلی‌ها در آن هستند و چون دستپختم حرف ندارد و آبگوشت‌های معروفی درست می‌كنم كه همه بچه‌ها عاشق آن هستند، هر سه چهار هفته یك بار دور هم جمع می‌‌شویم. در واقع خانه من با هتل هیچ فرقی ندارد. یك‌بار سعید نعمت‌الله به من زنگ زد و گفت علی تو مود نوشتنم؛ می‌‌خواهم به خانه‌ات بیایم و بنویسم. گفتم بیا اتفاقا خوشحال می‌‌شوم.

سعید خیلی بچه توداری می باشد و اصلا مثل من نیست. خیلی كم‌صحبت و كم‌حاشیه می باشد. وقتی وارد شد شوكه شد. یك نفر از دستشویی آمد، دونفر تو آشپزخانه و سه نفر جلوی تلویزیون بودند. سعید به من گفت علی اصلا جا داری من بنشینم، بنویسم. گفتم آره برو تو اتاق خواب راحت باش و سعید هم رفت و تا عصر كلی كار كرد و ما هم همگی كار خودمان را كردیم. خلاصه من سال‌هاست در چنین فضایی زندگی كرده‌ام.

این جمع كه در خانه شما می‌‌آیند و می‌روند دقیقا چه كسانی هستند؟

خیلی از بچه‌های سینما هستند اما بیشتر رضا عطاران، مجید صالحی، امیر جعفری، جواد عزتی، سعید آقاخانی و… می‌‌آیند. پارسال كه سعید آقاخانی سیمرغ جشنواره فیلم فجر را گرفت، یك قورمه سبزی حسابی درست كردم و به او گفتم سیمرغت را بیار به رضا هم گفتم سیمرغ‌هایش را بیاورد می‌‌خواهیم سیمرغ‌ها را باهم جنگ بیندازیم (خنده).

این فیلمنامه‌ها و نوشتن هم انگار حاصل همین دورهمی‌هاست؟

بله دقیقا؛ ببین من اگر با تو رفاقت كنم تو خودت را بیرون بریزی، من یك چیزی دستم را می‌‌گیرد كه می‌‌توانم با آن بنویسم وگرنه من كه اهل كتاب خواندن نیستم چرا الكی دروغ بگویم. من فقط دو تا كتاب در زندگی‌ام خوانده‌ام.

    بین بازیگرها با كدام‌شان خیلی رفیق هستید؟

من رفقای زیادی دارم. رضا عطاران واقعا مثل برادر بزرگم می باشد. مجید صالحی از من چهار سال كوچك‌تر می باشد اما انسان خیلی بزرگی می باشد و برای من همیشه بزرگی كرده می باشد. او خیلی جاها به خاطر من دعوا كرده، گریه كرده و پای من ایستاده. همینطور جواد رضویان. درست می باشد كه آفت در خانه ما افتاد و برادرهایم فوت شدند اما خدا به من رفقایی داد كه هركدام‌شان برایم حكم برادر را دارند. مثلا امیر جعفری یا سعید آقاخانی و خیلی‌های دیگر. بیژن پیشدادی یكی از نازنین‌ترین دوستانی می باشد كه دارم چرا كه شرایط خاصی را در زندگی تجربه كرده كه برای من بسیار ارزشمند می باشد.

با رامبد جوان خیلی نزدیك  نبودید؟

رفاقت من با همه آدم‌ها دلی می باشد و ربطی به میزان كارمان ندارد. رامبد را از ۱۰ سال پیش می‌‌شناسم. من و مجید صالحی هر روز با هم تلفنی صحبت می‌‌كنیم و در این سال‌ها نشده كه این اتفاق نیفتد. با بیژن هر روز در ارتباط هستم. همین‌طور جواد یا با رضا عطاران رفت و آمد دارم. رامبد هم رفیق ۱۰ ساله من می باشد.

قبل از خندوانه اصلا این پیش نیامد كه فیلمنامه‌های خود را به او نشان بدهید یا از شما برای نوشتن كاری دعوت كند؟

نه؛ شرایطش پیش نیامده بود اما كلی با هم آبگوشت خورده بودیم.

انگار این آبگوشت خیلی نقش مهمی دارد؟

چند روز قبل پیش سامان گلریز بودم. به او گفتم كه با تو درباره آشپزی كل می‌‌اندازم. من ته‌چین مرغ درست می‌‌كنم در حد وحشتناك. به نظرم آشپزی را باید با عشق انجام بدهید. مثلا وقتی قرار می باشد قورمه‌سبزی درست كنم، از شب قبل آن خوشحالم كه قرار می باشد با بچه‌ها دور هم جمع شویم. اگر قرار باشد با هم آبگوشت بخوریم، از شب قبل هیجان دارم. عاشق این دور هم خندیدن هستم. این را می‌‌توانید از همسایه‌مان در مجتمع بپرسید كه به صدای خنده‌های ما عادت كرده‌اند.

خودتان آشپزی یاد گرفتید؟

بله؛ خودم یاد گرفتم اما نه اجباری بلكه با عشق. ماكارونی‌های من حرف ندارد. امیر جعفری می‌‌گوید آدم وقتی خانه تو غذا می‌‌خورد، احساس می‌‌كند در خانه مادرش غذا می‌‌خورد. جالب می باشد كه رفقایم اصلا سن و سال ندارند مثلا برادرزاده امیر جعفری، علیرضا هم با من رفیق می باشد.

وسوسه كارگردانی هم دارید؟

خیلی زیاد و حتما این كار را خواهم كرد.

 

شما ۲۰ سال می باشد كه می‌‌نویسید، ‌در عین حال همیشه دوست داشتید بازی كنید و فیلم هم بسازید پس چرا فقط كار نوشتن را دنبال كردید؟

معتقدم وقتی خودت را به خدا می‌‌سپاری باید همه چیز سر موقع آن اتفاق بیفتد.

هیچ‌وقتی شده بگویید ‌ای وای چرا موقعیت كارگردانی پیش نمی‌آید؟

نه؛ اتفاقا آدمی هستم كه هیچ‌وقتی وای نمی‌گویم. تا دو سال پیش مادرم اصرار داشت كه زن بگیرم. آنقدر هم زیاده‌روی كرده بود كه دیگر عصبی شده بودم. تكیه‌كلامش هم این بود «من در سفره‌ام همین یك تكه نان را كه بیشتر ندارم» چون من تك پسرش هستم. آرزو دارد كه عروسی مرا ببیند اما به نظرم ازدواج اتفاقی می باشد كه باید به آن برسید. ممکن است یك نفر در ۱۸سالگی این را در خودش ببیند و یكی دیرتر. من این را در خودم هنوز ندیده‌ام.

به خاطر امین (دادا)، پسر خواهرتان می باشد كه چند سال می باشد بعد فوت خواهرتان با شما زندگی می‌‌كند؟

الان كه رفته كیش و دلم برایش خیلی تنگ شده. حس من نسبت به دادا حس عجیبی می باشد. خیلی بچه شیرینی می باشد. نگه داشتن یك پسربچه شیطان كار سختی می باشد. مادرها می‌‌فهمند من چه می‌‌گویم. انگار دارید یك شیر نر را نگه می‌‌دارید. چند وقتی پیش دوباره مادرم به‌شدت اصرار داشت كه چرا زن نمی‌گیرم. من هم متوسل به امام رضا (ع) شدم. به او گفتم مادرم این را می‌‌خواهد اما هیچ حسی در من در مورد این كار نیست. باور كنید از حرم كه آمدم بیرون انگار یك آب سرد روی مادرم ریخته باشند، از آن موقع تا الان دیگر حتی حرفش را هم نزده.

اصلا پیش آمده كه از كسی خوش‌تان آمده باشد و شرایطش جور نشده باشد؟

نه؛ برای من در حال‌حاضر آینده بهار و دادا، خواهر‌زاده‌هایم در اولویت قرار دارد. بهار پیش پدرش می باشد. این را بگویم من نمی‌توانم كسی را مجبور كنم شرایط من را بپذیرد.

دادا چقدر شبیه شماست؟

خیلی زیاد. درست مثل من درس نخوان می باشد (باخنده).

به او سخت نمی‌گیرید كه درس بخواند؟

بگذارید چیزی برای‌تان بگویم. چند وقتی پیش با مجید صالحی رفته بودیم سر مزار خواهرم. از مجید خواستم چند لحظه مرا تنها بگذارد تا حرف‌هایم را بزنم. واقعا بچه بزرگ كردن كار سختی می باشد و الكی نمی‌گویند كه بهشت زیر پای مادران می باشد. مادرها برای بزرگ كردن ما پیر می‌‌شوند. با خواهرم درددل می‌‌كردم كه خیلی نگران درس خواندن دادا هستم. خودت دلم را آرام كن. بعد از آن آرام شده‌ام و دیگر به او نمی‌گویم درس بخوان یا نخوان.

معتقدم بزرگ‌ترین نعمت یك انسان مادرش می باشد. وقتی مادر نداشته باشی، در زندگی‌ات عقب هستی. گاهی می‌‌گویم این دو بچه آینده درخشانی دارند. آنها در كودكی مادرشان را از دست دادند. بهار پنج ساله و دادا سه ساله بود كه خواهرم فوت شد. برای همین مطمئن هستم خدا برای آنها روزهای خوبی را در آینده طراحی كرده می باشد. مثلا بهار همسر خوبی پیدا كند یا دادا زن خوبی بگیرد یا موقعیت اجتماعی خوبی پیدا كنند. مطمئن هستم به خاطر نداشتن مادر خدا خیلی به آنها لطف می کند. حتی دوست دارم خودم دادا را داماد كنم. دوست دارم ۲۰ سالگی زن بگیرد.

پس چرا خودتان تا این سن ازدواج نكرده‌اید؟

خب پیش نیامده. الان با دادا زندگی می‌‌كنم. كلی تفریح می‌‌كنیم. تابستان به كلاس شنا فرستادمش تا شنا یاد بگیرد و الان كلاس ووشو می‌‌رود.

با هم استخر می‌‌روید؟

بله؛ اتفاقا استخر عمومی هم می‌‌رویم.

نمی‌گویید كه ممكن می باشد شما را بشناسند و عكس بگیرند و…؟

نه؛ چه ناراحتی دارد.

بعضی افراد از حدی كه شهرت‌شان فراتر می‌‌رود، دست و پای خودشان را می‌‌بندند؛ شما هم این طوری هستید؟

الگوی من رضا عطاران می باشد كه اصلا اهل این اداها نیست. باید بپذیری كه وقتی معروف شدی و مردم تو را دوست دارند باید برای‌شان وقتی بگذاری. معتقدم وقتی از خانه می‌زنم بیرون هر چقدر آدم خواست با من عكس بگیرد باید بایستم چون او هم وقتی گذاشته و تو را دیده می باشد. او از احساسش مایه گذاشته تا شما را دوست داشته باشد و نباید دل كسی را شكست. وقتی دل كسی را شاد كنی خدا هم به تو حال می‌‌دهد.

همه اینها زودگذر هستند. شعری از مولاناست كه عاشق آن هستم و سال‌هاست كه آن را ملكه ذهنم كرده‌ام «دل بر این دنیا مبند دنیای فانی بگذرد، نوبت پیری سرآید نوجوانی بگذرد،‌ای كه داری باغ و بستان مال و ملك و مملكت، باغ تو ویرانه شود باغبانی بگذرد،‌ای كه داری زور بازو در جهان نامدار، دور تو هم برسر‌اید پهلوانی بگذرد، این اجل همچون پل‌می باشد و جان‌ها چون كاروان، ناگهان بینی كه زان پل كاروانی بگذرد». من امروز جلوی شما اینجا نشسته‌ام، چند وقتی دیگر شخص دیگری اینجا می‌‌نشیند. مهم این می باشد شما خاطره خوبی از من داشته باشید. مگر من چه فرقی با شما و دیگران دارم؛ حالا خدا ما را دوست داشت و ما را یك ماچی كرد، اما در آخر همه ما می‌‌رویم در یك وجب خاك.

 

یك هفته بعد هم فراموش می‌‌شویم. اما خوب كه باشی هرگز فراموش نمی‌شوی. چرا  مرحوم تختی این همه سال در یادها زنده مانده می باشد؟ خیلی كشتی‌گیرها بعد از او فوت شدند كه حتی اسمی از آنها نیست. خیلی بازیگرها در این سال‌ها آمده‌اند اما چرا رضا عطاران اینقدر دوست داشتنی می باشد؟ من با او زندگی كرده‌ام و سال‌ها هم مستاجر او بوده‌ام و از نزدیك دیده‌ام كه چقدر مردمدار می باشد.

ماجرای مستاجر رضا عطاران بودن واقعی می باشد ؟

بله؛ واقعا ۱۰ سال می باشد من در خانه رضا عطاران كه در سعادت آباد می باشد زندگی می‌كنم و در این ۱۰ سال نه قرار دادی با هم نوشته‌ایم نه من به او اجاره‌ای داده‌ام. این قدر در این ساختمان بوده‌ام كه همه همسایه‌ها فكر می‌‌كنند من مالك خانه هستم و رضا مهمان می باشد كه هر چند وقتی یك بار به من سر می‌زند.

از درآمد نویسندگی راضی هستید؟

خدا را شكر بله.

مثلا برای هر قسمت یك سریال چقدر دستمزد می‌‌گیرید؟

بستگی دارد. بالا و پایین دارد. مثلا بیشترین درآمدم برای نویسندگی سر كار «آقا و خانم سنگی» بوده می باشد. ۲۶ قسمت بود كه برای هركدام ۵، ۶ میلیون گرفتم. در سینما دو فیلمنامه نوشتم كه یكی «روز سوم» بود كه كلا رفاقتی رفتم و پولی نگرفتم. برای فیلم «ورود زنده‌ها ممنوع» هم ۱۸ میلیون تومان قرارداد بستم.

خدا را شكر تا به حال هم كسی پول مرا نخورده می باشد. سال ۹۰ كه «سه‌دونگ، سه‌دونگ» را نوشتم آقای دارابی لطف كرد در مراسمی كه داشتند گفتند سال بعد را هم بدهید علی مسعودی بنویسد. نمی‌دانم چه اتفاقی افتاد كه آقای فرجی مرا دوست نداشت. مهم نیست این دنیا به هیچ كس وفا نكرده می باشد.

یعنی فقط در شبكه سه كار می‌‌كنید؟

نه؛ برای شبكه ۵ و ۲ هم نوشته‌ام. برای شبكه یك «ارث بابام» را نوشتم. باید خیلی حواست باشد كه حق‌بری نكنی. مثلا حواست باشد اگر علی مشهدی با رفیقت دعوا كرد تو نان او را نبری. می‌‌گویند بترس از آه مظلومان كه او هم خدا دارد. معتقدم كه با یك آه تو از عرش به فرش می‌‌افتی. من كارهای خوبی نوشتم. بازیكن فوتبالی را در نظر بگیرید كه آقای گل لیگ بشود، بعد تیم‌ملی دعوتش نكنند. بازیكن كه نمی‌تواند برود التماس كند.

فیلمنامه‌ها را آماده دارید و پیشنهاد می‌‌دهید یا سفارش كار می‌‌گیرید؟

طرح می‌‌نویسم كه در حد چند صفحه می باشد و آن را به شبكه می‌‌دهم. شخصا طرحی را برای آقای فرجی بردم. حس می‌‌كردم او حق مرا می‌‌گیرد. گفتم كه او كمك می‌‌كند تا بتوانم كار كنم اما بعد فهمیدم اصلا خود او مانع كارم می باشد اما مهم نیست. همیشه این را گفته‌ام كه ممکن است علی مشهدی پیش خدا روزی نداشته باشد اما دو بچه یتیمی كه دارم و حواسم به آنها هست، روزی‌شان را پیدا می‌‌كنند. چند وقتی پیش یكی از اقوام دامادمان زنگ زد و گفت بهار را برده‌ایم تا برایش چیزی بخریم اما قبول نمی‌كند و می‌‌گوید اگر چیزی بخواهم دایی‌ام برایم بهترینش را می‌‌خرد. این عادت من می باشد.

آنها همیشه از دهان من كلمه بهترین را شنیده بودند. اینكه تو به جایگاهی برسی كه روزی كسی را قطع كنی و به دیگری جایگاه زیادی بدهی، درست نیست. مگر چند نویسنده طنز خوب داریم؟ چطور در نظرسنجی، مجموعه «سه‌درچهار» را كه نوشته بودم، به عنوان بهترین كار در ۱۰ سال اخیر انتخاب شد، چطور «قرارگاه مسكونی» كه بازهم من آن را نوشته‌ام، رتبه دوم را می‌‌گیرد. من كه نباید بروم التماس كنم. باید دعوتم كنند. مگر علی كریمی می‌‌رود التماس می‌‌كند؟ او بازی‌اش را كرده و امتحانش را پس داده می باشد.

آیا در این سال‌ها پیش آمده كه مدت طولانی خانه‌نشین شوید؟

بله؛ دو سال و نیم بیكار بودم. البته به ندرت كاری داشتم. در حالی كه قرار بود برای ماه رمضان بنویسم. چند ماه مرا سر كار گذاشتند و آخر هم كار را به كس دیگری دادند.

چرا سمت سینما نرفتید؟

نمی‌دانم. اتفاقا پولش هم خوب می باشد. من در زمان خودش خوب پول گرفته‌ام. راستش ممکن است چون آدم قانعی هستم و حوصله حرص زدن را ندارم. خیلی از بچه‌ها خانه دارند اما من هنوز مستاجر هستم. به نظرم خدا وقتی جنبه‌اش را داشته باشی، می‌‌رساند

 

 اگر فیلمنامه‌ها را سكانس به سكانس می‌‌نویسید، چرا در كارهایی كه از شما به یاد داریم، كلا بر اساس بداهه ساخته شده می باشد؟

اینطور نیست. مثلا در سریال «قرارگاه مسكونی» همه چیز عینا مانند فیلمنامه بود. در سریال «سه‌درچهار» آنقدر رابطه‌ام با مجید خوب بود، ضمن آنكه من دوست داشتم حتما سر صحنه بروم. مجید هر چیزی را با من چك می‌‌كرد. برعكس این كار اخیر «آقا و خانم سنگی» كه شاهد احمدلو كار را هرطور كه می‌‌خواست، تغییر دادن داد. وقتی سر صحنه ۹۰ درصد كار را بدون اجازه عوض می‌‌كنند، آن كار دیگر متعلق به تو نیست. مطمئن باشید اگر «آقا و خانم سنگی» را دوست داشتم، پستی از آن در شبکه اینستاگرام می‌‌گذاشتم. در حالی كه سر «سه‌دونگ، سه‌دونگ» تجربه خوبی با شاهد احمدلو داشتم.

چرا رامبد به این نتیجه رسید كه علی مشهدی، فیلمنامه‌نویسی را كه سال‌هاست همه او را می‌‌شناسند و از توانایی‌هایش خبر دارند، به برنامه‌اش بیاورد؟

رامبد جوان ۱۰ سال پیش به خانه من آمد. نخستین شبی كه آمد ساعت ۹ شب بود. من شروع كردم به خاطره تعریف كردن و بی‌وقفه تا ۳ صبح این كار را ادامه دادم. من یكسری خاطره دارم كه مثلا بعضی‌هایش را مجید صالحی ۵۰ بار شنیده و عین ۵۰ بار طوری می‌‌خندد انگار بار اول می باشد كه می‌‌شنود. در هر جمعی می‌‌رویم فهرست می‌‌كند كه مثلا فلان خاطره یا فلان خاطره را تعریف كن. من به او می‌‌گویم تو كه ۵۰ بار این خاطره را شنیده‌ای چرا برایت جالب می باشد؟!

آن شب كه برای رامبد خاطره تعریف می‌‌كردم، دو بار از خنده به سرفه شدید افتاد. فردایش وقتی به خانه رفت، ساعت یك بعدازظهر زنگ زد گفت من از دیشب نخوابیده‌ام. دراز می‌‌كشم تا چشمانم را می‌‌بندم یاد فلان قسمت از فلان خاطره‌ات می‌‌افتم. به من گفت یك روز برنامه‌ای می‌‌سازم و تو باید در آن خاطره تعریف كنی و استندآپ كنی. من واقعا نمی‌توانستم خاطراتم را بدون سانسور بگویم. اما اصرار كرد و گفت اگر خوب نبود پخش نمی‌كنیم تا اینكه در سری جدید مورد استقبال واقع شد.

اتفاق خوبی بود؟

چهار چیز هست كه همه دوست دارند؛ ثروت، شهرت، موقعیت و قدرت. نمی‌‌توان گفت نه، من دوست ندارم. اینها در ذات بشر می باشد. راستش در كل دوست داشتم بازیگر شوم اما نمی‌توانم بروم بگویم مرا بازی بدهید. حسین لطیفی كه «روز سوم» را برایش نوشتم گفت یكی از نقش‌ها را بازی كن اما چون قرار بود «قرارگاه مسكونی» را بازی كنم، قبول نكردم. درنهایت در «قرارگاه مسكونی» هم اتفاقاتی پیش آمد كه نتوانستم در آن هم بازی كنم و تنها نویسنده كار بودم.

نخستین كاری كه نوشتید، چه بود؟

چند آیتم برای «ساعت‌خوش» بود.

  پیشنهاد ندادند تا بازی كنید؟

من زمانی وارد «ساعت‌خوش» شدم كه بچه‌ها همه سوپراستار بودند. اصلا مرا ریز می‌‌دیدند.

چطور وارد ساعت خوش شدید؟

یادتان هست كلاه‌قرمزی و آقای مجری می‌‌گفتند از شما دعوت می‌‌كنیم. . . من هم مصاحبه‌ای از امیرفضلی و رادش خوانده بودم كه از آنها پرسیده بودند اگر كسی استعدادش را داشته باشد و بتواند بنویسد، شما از آنها دعوت به كار می‌‌كنید؟ آنها هم گفته بودند بله. مصاحبه در هفته‌نامه سینما بود اما نگو تعارف كرده بودند. فردای آن روز با پنج هزار تومان پول از مشهد راهی تهران شدم. آن موقع آدرس تهران، میدان آرژانتین، انتهای خیابان الوند را شنیده بودم و فكر می‌‌كردم تمام برنامه‌ها آنجا ضبط می‌‌شود. رفتم جلوی در، روزنامه همراهم بود و چند آیتم هم نوشته بودم. گفتم می‌‌خواهم بروم پیش بچه‌های «ساعت‌خوش».

نگهبان حراست گفت چطور؟ گفتم دعوتم كرده‌اند. به من گفت لوكیشن آنها اینجا نیست. نخستین بار آنجا كلمه لوكیشن را شنیدم و اصلا نمی‌دانستم چیست. آدرس را خواستم كه گفتند نمی‌شود. گفتم متن نوشته‌ام، گفتند بدهید به ما، ما خودمان به آنها می‌‌رسانیم. قبول كردم. آن موقع ۲۳ سال داشتم. وقتی قرار باشد، اتفاقی بیفتد كه در سرنوشت‌‌تان باشد، می‌‌افتد. زمانی برای كاری نزد مهدی فرجی در شبكه رفته بودم و ضمن صحبت مقطعی از زندگی‌ام را برایش تعریف كردم.

به من گفت اینها خودش یك سریال طنز می باشد. طرحی داشتم كه فورا آقای فرجی گفت این را برای عید می‌‌خواهیم و قرار شد حتی آن را به عنوان سریال طنز بسازند. من اتفاقاتی را تعریف كردم كه در مقطعی هشت ساله از سال ۷۴ تا ۸۱ برایم رخ داده بود. آن را نوشتند و من خواندم و دیدم كلا فضای مسخره‌ای دارد. قبول نكردم اما خودم می‌‌خواهم سال دیگر آن را بنویسم.

در آن بازی هم می‌‌كنید؟

نه؛ نیاز به بازیگری جوان دارد. من پیر شده‌ام. اما به هر حال دوست دارم زندگی خودم را خودم بازی كنم. در سریال «قرارگاه مسكونی» كاراكتری را نوشته بودم به اسم کوچک علیرضا مسعودی كه قرار بود خودم بازی كنم اما اتفاقاتی پیش آمد كه شهرام قائدی آن را بازی كرد.

سرگذشت جالب علی مشهدی کمدین استند آپ خندوانه

علی مسعودی متخلص به «علی مشهدی» که اجراهای جالبش در خندوانه خیلیها را پای شبکه نسیم  نشانده بود مصاحبه ای جذاب انجام داده می باشد . به گزارش پارس ناز علی مسعودی در رقابت با امیر ژوله از دور خارج شد . او  آدم خوشحالی می باشد؛ هر چند كه زندگی سختی داشته. با همه این خوشحالی و انرژی فراوانی كه دارد وقتی سرش را روی زمین می‌گذارد به ثانیه نكشیده خوابش می‌برد؛ مثل وقتی که برای عكس گرفتن به آتلیه آمده بود، میان آن همه سر و صدا چرت كوتاهی زد.

علی مسعودی از رفقای نزدیك عطاران هم هست و در كارهای او حضور جدی داشته؛ از نویسندگی تا بازیگری. این روزها علی مسعودی، پدرش و مادرش (به قول خودش ننه‌اش) جزو ستارگان برنامه خندوانه‌اند. زندگی این آدم خوشحال ناگفته‌هایی دارد كه آنها را با ایده‌آل در میان گذاشت.

قبول دارید الان واقعا سوپر استار شده‌اید؟

الان فكر می‌كنی مردم دوست دارند تو را در خیابان ببیند یا رضا گلزار را؟

این یه تب زود گذر می باشد و خیلی زود تمام می‌‌شود و چند روز دیگر مردم اصلا دوست ندارند من را ببینند چه برسد به اینكه به محبوبیت رضا گلزار برسم. من چون سال‌هاست در كنار این بچه‌ها بوده‌ام و اوج و فرود‌های آنها را دیده‌ام، می‌‌دانم كه این دوره‌ها را نباید زیاد جدی گرفت. فقط باید حواست باشد كه دل كسی را نشكنی.

به هر حال بعد از این همه سال فعالیت و به قول خودت بودن در كنار ستاره‌ها همین كه به یك باره بعد از چند برنامه تلویزیونی به خیابان بروی و همه دورت جمع شوند، باید خیلی جذاب باشد؟

راستش وقتی می‌بینم مردم با تماشا من در خیابان می‌‌خندند و خوشحال می‌‌شوند، خیلی لذت می‌برم؛ مثلا چند هفته پیش با هومن حاج عبداللهی به یك مراسم در استان سیستان و بلوچستان رفته بودیم و در حال بازگشت به هتل بودیم كه یك موتوری با یك راننده خانم تصادف شدیدی كرد و موتوری روی شیشه ماشین افتاد و شیشه خرد شد و موتوری به حالت بدی روی زمین افتاد و از درد كف خیابان به خودش می‌‌پیچید. من و هومن بدو بدو بالای سرش رفتیم و وقتی من را دید، یكهو از جایش بلند شد و گفت ای وای آقای مشهدی شمایید و اصلا دردش را فراموش كرد و من به اوگفتم دراز بكش تو الان داغی نمی‌دونی چه اتفاقی افتاده و اون لحظه واقعا حس خوبی داشتم.

زندگی‌ات در این چند وقتی تغییر دادن خاصی كرده‌ می باشد؟

نه؛ واقعا زندگی من هیچ تغییری نكرده‌می باشد. سال‌هاست با تمام بازیگران و سوپر استار‌های ایران رفاقت كرده و هیچ وقتی از این فضا دور نبوده‌ام. مدت‌هاست بچه‌های سینما به خانه من می‌‌آیند و دورهمی‌هایی داریم كه خیلی‌ها در آن هستند و چون دستپختم حرف ندارد و آبگوشت‌های معروفی درست می‌كنم كه همه بچه‌ها عاشق آن هستند، هر سه چهار هفته یك بار دور هم جمع می‌‌شویم. در واقع خانه من با هتل هیچ فرقی ندارد. یك‌بار سعید نعمت‌الله به من زنگ زد و گفت علی تو مود نوشتنم؛ می‌‌خواهم به خانه‌ات بیایم و بنویسم. گفتم بیا اتفاقا خوشحال می‌‌شوم.

سعید خیلی بچه توداری می باشد و اصلا مثل من نیست. خیلی كم‌صحبت و كم‌حاشیه می باشد. وقتی وارد شد شوكه شد. یك نفر از دستشویی آمد، دونفر تو آشپزخانه و سه نفر جلوی تلویزیون بودند. سعید به من گفت علی اصلا جا داری من بنشینم، بنویسم. گفتم آره برو تو اتاق خواب راحت باش و سعید هم رفت و تا عصر كلی كار كرد و ما هم همگی كار خودمان را كردیم. خلاصه من سال‌هاست در چنین فضایی زندگی كرده‌ام.

این جمع كه در خانه شما می‌‌آیند و می‌روند دقیقا چه كسانی هستند؟

خیلی از بچه‌های سینما هستند اما بیشتر رضا عطاران، مجید صالحی، امیر جعفری، جواد عزتی، سعید آقاخانی و… می‌‌آیند. پارسال كه سعید آقاخانی سیمرغ جشنواره فیلم فجر را گرفت، یك قورمه سبزی حسابی درست كردم و به او گفتم سیمرغت را بیار به رضا هم گفتم سیمرغ‌هایش را بیاورد می‌‌خواهیم سیمرغ‌ها را باهم جنگ بیندازیم (خنده).

این فیلمنامه‌ها و نوشتن هم انگار حاصل همین دورهمی‌هاست؟

بله دقیقا؛ ببین من اگر با تو رفاقت كنم تو خودت را بیرون بریزی، من یك چیزی دستم را می‌‌گیرد كه می‌‌توانم با آن بنویسم وگرنه من كه اهل كتاب خواندن نیستم چرا الكی دروغ بگویم. من فقط دو تا كتاب در زندگی‌ام خوانده‌ام.

    بین بازیگرها با كدام‌شان خیلی رفیق هستید؟

من رفقای زیادی دارم. رضا عطاران واقعا مثل برادر بزرگم می باشد. مجید صالحی از من چهار سال كوچك‌تر می باشد اما انسان خیلی بزرگی می باشد و برای من همیشه بزرگی كرده می باشد. او خیلی جاها به خاطر من دعوا كرده، گریه كرده و پای من ایستاده. همینطور جواد رضویان. درست می باشد كه آفت در خانه ما افتاد و برادرهایم فوت شدند اما خدا به من رفقایی داد كه هركدام‌شان برایم حكم برادر را دارند. مثلا امیر جعفری یا سعید آقاخانی و خیلی‌های دیگر. بیژن پیشدادی یكی از نازنین‌ترین دوستانی می باشد كه دارم چرا كه شرایط خاصی را در زندگی تجربه كرده كه برای من بسیار ارزشمند می باشد.

با رامبد جوان خیلی نزدیك  نبودید؟

رفاقت من با همه آدم‌ها دلی می باشد و ربطی به میزان كارمان ندارد. رامبد را از ۱۰ سال پیش می‌‌شناسم. من و مجید صالحی هر روز با هم تلفنی صحبت می‌‌كنیم و در این سال‌ها نشده كه این اتفاق نیفتد. با بیژن هر روز در ارتباط هستم. همین‌طور جواد یا با رضا عطاران رفت و آمد دارم. رامبد هم رفیق ۱۰ ساله من می باشد.

قبل از خندوانه اصلا این پیش نیامد كه فیلمنامه‌های خود را به او نشان بدهید یا از شما برای نوشتن كاری دعوت كند؟

نه؛ شرایطش پیش نیامده بود اما كلی با هم آبگوشت خورده بودی

انگار این آبگوشت خیلی نقش مهمی دارد؟

چند روز قبل پیش سامان گلریز بودم. به او گفتم كه با تو درباره آشپزی كل می‌‌اندازم. من ته‌چین مرغ درست می‌‌كنم در حد وحشتناك. به نظرم آشپزی را باید با عشق انجام بدهید. مثلا وقتی قرار می باشد قورمه‌سبزی درست كنم، از شب قبل آن خوشحالم كه قرار می باشد با بچه‌ها دور هم جمع شویم. اگر قرار باشد با هم آبگوشت بخوریم، از شب قبل هیجان دارم. عاشق این دور هم خندیدن هستم. این را می‌‌توانید از همسایه‌مان در مجتمع بپرسید كه به صدای خنده‌های ما عادت كرده‌اند.

خودتان آشپزی یاد گرفتید؟

بله؛ خودم یاد گرفتم اما نه اجباری بلكه با عشق. ماكارونی‌های من حرف ندارد. امیر جعفری می‌‌گوید آدم وقتی خانه تو غذا می‌‌خورد، احساس می‌‌كند در خانه مادرش غذا می‌‌خورد. جالب می باشد كه رفقایم اصلا سن و سال ندارند مثلا برادرزاده امیر جعفری، علیرضا هم با من رفیق می باشد.

وسوسه كارگردانی هم دارید؟

خیلی زیاد و حتما این كار را خواهم كرد.

 

شما ۲۰ سال می باشد كه می‌‌نویسید، ‌در عین حال همیشه دوست داشتید بازی كنید و فیلم هم بسازید پس چرا فقط كار نوشتن را دنبال كردید؟

معتقدم وقتی خودت را به خدا می‌‌سپاری باید همه چیز سر موقع آن اتفاق بیفتد.

هیچ‌وقتی شده بگویید ‌ای وای چرا موقعیت كارگردانی پیش نمی‌آید؟

نه؛ اتفاقا آدمی هستم كه هیچ‌وقتی وای نمی‌گویم. تا دو سال پیش مادرم اصرار داشت كه زن بگیرم. آنقدر هم زیاده‌روی كرده بود كه دیگر عصبی شده بودم. تكیه‌كلامش هم این بود «من در سفره‌ام همین یك تكه نان را كه بیشتر ندارم» چون من تك پسرش هستم. آرزو دارد كه عروسی مرا ببیند اما به نظرم ازدواج اتفاقی می باشد كه باید به آن برسید. ممکن است یك نفر در ۱۸سالگی این را در خودش ببیند و یكی دیرتر. من این را در خودم هنوز ندیده‌ام.

به خاطر امین (دادا)، پسر خواهرتان می باشد كه چند سال می باشد بعد فوت خواهرتان با شما زندگی می‌‌كند؟

الان كه رفته كیش و دلم برایش خیلی تنگ شده. حس من نسبت به دادا حس عجیبی می باشد. خیلی بچه شیرینی می باشد. نگه داشتن یك پسربچه شیطان كار سختی می باشد. مادرها می‌‌فهمند من چه می‌‌گویم. انگار دارید یك شیر نر را نگه می‌‌دارید. چند وقتی پیش دوباره مادرم به‌شدت اصرار داشت كه چرا زن نمی‌گیرم. من هم متوسل به امام رضا (ع) شدم. به او گفتم مادرم این را می‌‌خواهد اما هیچ حسی در من در مورد این كار نیست. باور كنید از حرم كه آمدم بیرون انگار یك آب سرد روی مادرم ریخته باشند، از آن موقع تا الان دیگر حتی حرفش را هم نزده.

اصلا پیش آمده كه از كسی خوش‌تان آمده باشد و شرایطش جور نشده باشد؟

نه؛ برای من در حال‌حاضر آینده بهار و دادا، خواهر‌زاده‌هایم در اولویت قرار دارد. بهار پیش پدرش می باشد. این را بگویم من نمی‌توانم كسی را مجبور كنم شرایط من را بپذیرد.

دادا چقدر شبیه شماست؟

خیلی زیاد. درست مثل من درس نخوان می باشد (باخنده).

به او سخت نمی‌گیرید كه درس بخواند؟

بگذارید چیزی برای‌تان بگویم. چند وقتی پیش با مجید صالحی رفته بودیم سر مزار خواهرم. از مجید خواستم چند لحظه مرا تنها بگذارد تا حرف‌هایم را بزنم. واقعا بچه بزرگ كردن كار سختی می باشد و الكی نمی‌گویند كه بهشت زیر پای مادران می باشد. مادرها برای بزرگ كردن ما پیر می‌‌شوند. با خواهرم درددل می‌‌كردم كه خیلی نگران درس خواندن دادا هستم. خودت دلم را آرام كن. بعد از آن آرام شده‌ام و دیگر به او نمی‌گویم درس بخوان یا نخوان.

معتقدم بزرگ‌ترین نعمت یك انسان مادرش می باشد. وقتی مادر نداشته باشی، در زندگی‌ات عقب هستی. گاهی می‌‌گویم این دو بچه آینده درخشانی دارند. آنها در كودكی مادرشان را از دست دادند. بهار پنج ساله و دادا سه ساله بود كه خواهرم فوت شد. برای همین مطمئن هستم خدا برای آنها روزهای خوبی را در آینده طراحی كرده می باشد. مثلا بهار همسر خوبی پیدا كند یا دادا زن خوبی بگیرد یا موقعیت اجتماعی خوبی پیدا كنند. مطمئن هستم به خاطر نداشتن مادر خدا خیلی به آنها لطف می کند. حتی دوست دارم خودم دادا را داماد كنم. دوست دارم ۲۰ سالگی زن بگیرد.

پس چرا خودتان تا این سن ازدواج نكرده‌اید؟

خب پیش نیامده. الان با دادا زندگی می‌‌كنم. كلی تفریح می‌‌كنیم. تابستان به كلاس شنا فرستادمش تا شنا یاد بگیرد و الان كلاس ووشو می‌‌رود.

با هم استخر می‌‌روید؟

بله؛ اتفاقا استخر عمومی هم می‌‌رویم.

نمی‌گویید كه ممكن می باشد شما را بشناسند و عكس بگیرند و…؟

نه؛ چه ناراحتی دارد.

بعضی افراد از حدی كه شهرت‌شان فراتر می‌‌رود، دست و پای خودشان را می‌‌بندند؛ شما هم این طوری هستید؟

الگوی من رضا عطاران می باشد كه اصلا اهل این اداها نیست. باید بپذیری كه وقتی معروف شدی و مردم تو را دوست دارند باید برای‌شان وقتی بگذاری. معتقدم وقتی از خانه می‌زنم بیرون هر چقدر آدم خواست با من عكس بگیرد باید بایستم چون او هم وقتی گذاشته و تو را دیده می باشد. او از احساسش مایه گذاشته تا شما را دوست داشته باشد و نباید دل كسی را شكست. وقتی دل كسی را شاد كنی خدا هم به تو حال می‌‌دهد.

همه اینها زودگذر هستند. شعری از مولاناست كه عاشق آن هستم و سال‌هاست كه آن را ملكه ذهنم كرده‌ام «دل بر این دنیا مبند دنیای فانی بگذرد، نوبت پیری سرآید نوجوانی بگذرد،‌ای كه داری باغ و بستان مال و ملك و مملكت، باغ تو ویرانه شود باغبانی بگذرد،‌ای كه داری زور بازو در جهان نامدار، دور تو هم برسر‌اید پهلوانی بگذرد، این اجل همچون پل‌می باشد و جان‌ها چون كاروان، ناگهان بینی كه زان پل كاروانی بگذرد». من امروز جلوی شما اینجا نشسته‌ام، چند وقتی دیگر شخص دیگری اینجا می‌‌نشیند. مهم این می باشد شما خاطره خوبی از من داشته باشید. مگر من چه فرقی با شما و دیگران دارم؛ حالا خدا ما را دوست داشت و ما را یك ماچی كرد، اما در آخر همه ما می‌‌رویم در یك وجب خاك.

 

یك هفته بعد هم فراموش می‌‌شویم. اما خوب كه باشی هرگز فراموش نمی‌شوی. چرا  مرحوم تختی این همه سال در یادها زنده مانده می باشد؟ خیلی كشتی‌گیرها بعد از او فوت شدند كه حتی اسمی از آنها نیست. خیلی بازیگرها در این سال‌ها آمده‌اند اما چرا رضا عطاران اینقدر دوست داشتنی می باشد؟ من با او زندگی كرده‌ام و سال‌ها هم مستاجر او بوده‌ام و از نزدیك دیده‌ام كه چقدر مردمدار می باشد.

ماجرای مستاجر رضا عطاران بودن واقعی می باشد ؟

بله؛ واقعا ۱۰ سال می باشد من در خانه رضا عطاران كه در سعادت آباد می باشد زندگی می‌كنم و در این ۱۰ سال نه قرار دادی با هم نوشته‌ایم نه من به او اجاره‌ای داده‌ام. این قدر در این ساختمان بوده‌ام كه همه همسایه‌ها فكر می‌‌كنند من مالك خانه هستم و رضا مهمان می باشد كه هر چند وقتی یك بار به من سر می‌زند.

از درآمد نویسندگی راضی هستید؟

خدا را شكر بله.

مثلا برای هر قسمت یك سریال چقدر دستمزد می‌‌گیرید؟

بستگی دارد. بالا و پایین دارد. مثلا بیشترین درآمدم برای نویسندگی سر كار «آقا و خانم سنگی» بوده می باشد. ۲۶ قسمت بود كه برای هركدام ۵، ۶ میلیون گرفتم. در سینما دو فیلمنامه نوشتم كه یكی «روز سوم» بود كه كلا رفاقتی رفتم و پولی نگرفتم. برای فیلم «ورود زنده‌ها ممنوع» هم ۱۸ میلیون تومان قرارداد بستم.

خدا را شكر تا به حال هم كسی پول مرا نخورده می باشد. سال ۹۰ كه «سه‌دونگ، سه‌دونگ» را نوشتم آقای دارابی لطف كرد در مراسمی كه داشتند گفتند سال بعد را هم بدهید علی مسعودی بنویسد. نمی‌دانم چه اتفاقی افتاد كه آقای فرجی مرا دوست نداشت. مهم نیست این دنیا به هیچ كس وفا نكرده می باشد.

یعنی فقط در شبكه سه كار می‌‌كنید؟

نه؛ برای شبكه ۵ و ۲ هم نوشته‌ام. برای شبكه یك «ارث بابام» را نوشتم. باید خیلی حواست باشد كه حق‌بری نكنی. مثلا حواست باشد اگر علی مشهدی با رفیقت دعوا كرد تو نان او را نبری. می‌‌گویند بترس از آه مظلومان كه او هم خدا دارد. معتقدم كه با یك آه تو از عرش به فرش می‌‌افتی. من كارهای خوبی نوشتم. بازیكن فوتبالی را در نظر بگیرید كه آقای گل لیگ بشود، بعد تیم‌ملی دعوتش نكنند. بازیكن كه نمی‌تواند برود التماس كند.

فیلمنامه‌ها را آماده دارید و پیشنهاد می‌‌دهید یا سفارش كار می‌‌گیرید؟

طرح می‌‌نویسم كه در حد چند صفحه می باشد و آن را به شبكه می‌‌دهم. شخصا طرحی را برای آقای فرجی بردم. حس می‌‌كردم او حق مرا می‌‌گیرد. گفتم كه او كمك می‌‌كند تا بتوانم كار كنم اما بعد فهمیدم اصلا خود او مانع كارم می باشد اما مهم نیست. همیشه این را گفته‌ام كه ممکن است علی مشهدی پیش خدا روزی نداشته باشد اما دو بچه یتیمی كه دارم و حواسم به آنها هست، روزی‌شان را پیدا می‌‌كنند. چند وقتی پیش یكی از اقوام دامادمان زنگ زد و گفت بهار را برده‌ایم تا برایش چیزی بخریم اما قبول نمی‌كند و می‌‌گوید اگر چیزی بخواهم دایی‌ام برایم بهترینش را می‌‌خرد. این عادت من می باشد.

آنها همیشه از دهان من كلمه بهترین را شنیده بودند. اینكه تو به جایگاهی برسی كه روزی كسی را قطع كنی و به دیگری جایگاه زیادی بدهی، درست نیست. مگر چند نویسنده طنز خوب داریم؟ چطور در نظرسنجی، مجموعه «سه‌درچهار» را كه نوشته بودم، به عنوان بهترین كار در ۱۰ سال اخیر انتخاب شد، چطور «قرارگاه مسكونی» كه بازهم من آن را نوشته‌ام، رتبه دوم را می‌‌گیرد. من كه نباید بروم التماس كنم. باید دعوتم كنند. مگر علی كریمی می‌‌رود التماس می‌‌كند؟ او بازی‌اش را كرده و امتحانش را پس داده می باشد.

آیا در این سال‌ها پیش آمده كه مدت طولانی خانه‌نشین شوید؟

بله؛ دو سال و نیم بیكار بودم. البته به ندرت كاری داشتم. در حالی كه قرار بود برای ماه رمضان بنویسم. چند ماه مرا سر كار گذاشتند و آخر هم كار را به كس دیگری دادند.

چرا سمت سینما نرفتید؟

نمی‌دانم. اتفاقا پولش هم خوب می باشد. من در زمان خودش خوب پول گرفته‌ام. راستش ممکن است چون آدم قانعی هستم و حوصله حرص زدن را ندارم. خیلی از بچه‌ها خانه دارند اما من هنوز مستاجر هستم. به نظرم خدا وقتی جنبه‌اش را داشته باشی، می‌‌رساند.

سرگذشت جالب علی مشهدی کمدین استندآپ خندوانه

 اگر فیلمنامه‌ها را سكانس به سكانس می‌‌نویسید، چرا در كارهایی كه از شما به یاد داریم، كلا بر اساس بداهه ساخته شده می باشد؟

اینطور نیست. مثلا در سریال «قرارگاه مسكونی» همه چیز عینا مانند فیلمنامه بود. در سریال «سه‌درچهار» آنقدر رابطه‌ام با مجید خوب بود، ضمن آنكه من دوست داشتم حتما سر صحنه بروم. مجید هر چیزی را با من چك می‌‌كرد. برعكس این كار اخیر «آقا و خانم سنگی» كه شاهد احمدلو كار را هرطور كه می‌‌خواست، تغییر دادن داد. وقتی سر صحنه ۹۰ درصد كار را بدون اجازه عوض می‌‌كنند، آن كار دیگر متعلق به تو نیست. مطمئن باشید اگر «آقا و خانم سنگی» را دوست داشتم، پستی از آن در شبکه اینستاگرام می‌‌گذاشتم. در حالی كه سر «سه‌دونگ، سه‌دونگ» تجربه خوبی با شاهد احمدلو داشتم.

چرا رامبد به این نتیجه رسید كه علی مشهدی، فیلمنامه‌نویسی را كه سال‌هاست همه او را می‌‌شناسند و از توانایی‌هایش خبر دارند، به برنامه‌اش بیاورد؟

رامبد جوان ۱۰ سال پیش به خانه من آمد. نخستین شبی كه آمد ساعت ۹ شب بود. من شروع كردم به خاطره تعریف كردن و بی‌وقفه تا ۳ صبح این كار را ادامه دادم. من یكسری خاطره دارم كه مثلا بعضی‌هایش را مجید صالحی ۵۰ بار شنیده و عین ۵۰ بار طوری می‌‌خندد انگار بار اول می باشد كه می‌‌شنود. در هر جمعی می‌‌رویم فهرست می‌‌كند كه مثلا فلان خاطره یا فلان خاطره را تعریف كن. من به او می‌‌گویم تو كه ۵۰ بار این خاطره را شنیده‌ای چرا برایت جالب می باشد؟!

آن شب كه برای رامبد خاطره تعریف می‌‌كردم، دو بار از خنده به سرفه شدید افتاد. فردایش وقتی به خانه رفت، ساعت یك بعدازظهر زنگ زد گفت من از دیشب نخوابیده‌ام. دراز می‌‌كشم تا چشمانم را می‌‌بندم یاد فلان قسمت از فلان خاطره‌ات می‌‌افتم. به من گفت یك روز برنامه‌ای می‌‌سازم و تو باید در آن خاطره تعریف كنی و استندآپ كنی. من واقعا نمی‌توانستم خاطراتم را بدون سانسور بگویم. اما اصرار كرد و گفت اگر خوب نبود پخش نمی‌كنیم تا اینكه در سری جدید مورد استقبال واقع شد.

اتفاق خوبی بود؟

چهار چیز هست كه همه دوست دارند؛ ثروت، شهرت، موقعیت و قدرت. نمی‌‌توان گفت نه، من دوست ندارم. اینها در ذات بشر می باشد. راستش در كل دوست داشتم بازیگر شوم اما نمی‌توانم بروم بگویم مرا بازی بدهید. حسین لطیفی كه «روز سوم» را برایش نوشتم گفت یكی از نقش‌ها را بازی كن اما چون قرار بود «قرارگاه مسكونی» را بازی كنم، قبول نكردم. درنهایت در «قرارگاه مسكونی» هم اتفاقاتی پیش آمد كه نتوانستم در آن هم بازی كنم و تنها نویسنده كار بودم.

نخستین كاری كه نوشتید، چه بود؟

چند آیتم برای «ساعت‌خوش» بود.

  پیشنهاد ندادند تا بازی كنید؟

من زمانی وارد «ساعت‌خوش» شدم كه بچه‌ها همه سوپراستار بودند. اصلا مرا ریز می‌‌دیدند.

چطور وارد ساعت خوش شدید؟

یادتان هست كلاه‌قرمزی و آقای مجری می‌‌گفتند از شما دعوت می‌‌كنیم. . . من هم مصاحبه‌ای از امیرفضلی و رادش خوانده بودم كه از آنها پرسیده بودند اگر كسی استعدادش را داشته باشد و بتواند بنویسد، شما از آنها دعوت به كار می‌‌كنید؟ آنها هم گفته بودند بله. مصاحبه در هفته‌نامه سینما بود اما نگو تعارف كرده بودند. فردای آن روز با پنج هزار تومان پول از مشهد راهی تهران شدم. آن موقع آدرس تهران، میدان آرژانتین، انتهای خیابان الوند را شنیده بودم و فكر می‌‌كردم تمام برنامه‌ها آنجا ضبط می‌‌شود. رفتم جلوی در، روزنامه همراهم بود و چند آیتم هم نوشته بودم. گفتم می‌‌خواهم بروم پیش بچه‌های «ساعت‌خوش».

نگهبان حراست گفت چطور؟ گفتم دعوتم كرده‌اند. به من گفت لوكیشن آنها اینجا نیست. نخستین بار آنجا كلمه لوكیشن را شنیدم و اصلا نمی‌دانستم چیست. آدرس را خواستم كه گفتند نمی‌شود. گفتم متن نوشته‌ام، گفتند بدهید به ما، ما خودمان به آنها می‌‌رسانیم. قبول كردم. آن موقع ۲۳ سال داشتم. وقتی قرار باشد، اتفاقی بیفتد كه در سرنوشت‌‌تان باشد، می‌‌افتد. زمانی برای كاری نزد مهدی فرجی در شبكه رفته بودم و ضمن صحبت مقطعی از زندگی‌ام را برایش تعریف كردم.

به من گفت اینها خودش یك سریال طنز می باشد. طرحی داشتم كه فورا آقای فرجی گفت این را برای عید می‌‌خواهیم و قرار شد حتی آن را به عنوان سریال طنز بسازند. من اتفاقاتی را تعریف كردم كه در مقطعی هشت ساله از سال ۷۴ تا ۸۱ برایم رخ داده بود. آن را نوشتند و من خواندم و دیدم كلا فضای مسخره‌ای دارد. قبول نكردم اما خودم می‌‌خواهم سال دیگر آن را بنویسم.

در آن بازی هم می‌‌كنید؟

نه؛ نیاز به بازیگری جوان دارد. من پیر شده‌ام. اما به هر حال دوست دارم زندگی خودم را خودم بازی كنم. در سریال «قرارگاه مسكونی» كاراكتری را نوشته بودم به اسم کوچک علیرضا مسعودی كه قرار بود خودم بازی كنم اما اتفاقاتی پیش آمد كه شهرام قائدی آن را بازی كرد.

The post سرگذشت جالب علی مشهدی کمدین استندآپ خندوانه appeared first on ایران ناز.

سرگذشت جالب علی مشهدی کمدین استندآپ خندوانه

لطفا نظر خود را درباره سرگذشت جالب علی مشهدی کمدین استندآپ خندوانه با ما در میان بگذارید.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب جدید
در گردهمایی ۳ هزار فروشنده صنف الکتریکی از کل کشور در بروکس مطرح شد: تنوع کالا، کیفیت، قیمت مناسب و گارانتی راز موفقیت بروکس در بازار صنعت برق

در گردهمایی ۳ هزار فروشنده صنف الکتریکی از کل کشور در بروکس مطرح شد: تنوع کالا، کیفیت، قیمت مناسب و گارانتی راز موفقیت بروکس در بازار صنعت برق سایت تفریحی پورتال یک :: لطفا در ادامه در گردهمایی ۳ هزار فروشنده صنف الکتریکی از کل کشور در بروکس مطرح شد: …

مطالب جدید
بهترین آبرسان برای پوست خشک چیست؟

بهترین آبرسان برای پوست خشک چیست؟ سایت تفریحی پورتال یک :: لطفا در ادامه بهترین آبرسان برای پوست خشک چیست؟ را ببینید. احساس کشیدگی پوست، سوزش، قرمزی و خارش جزء علائمی هستند که نشان می دهند شما پوستی خشک و حساس دارید! خشکی پوست یکی از مشکلاتی است که به …

مطالب جدید
آموزش تصویری مراحل بازیابی رمز پیج اینستاگرام

آموزش تصویری مراحل بازیابی رمز پیج اینستاگرام سایت تفریحی پورتال یک :: لطفا در ادامه آموزش تصویری مراحل بازیابی رمز پیج اینستاگرام را ببینید. مدت زمان مطالعه این مقاله ۶ دقیقه بسیاری از کاربران به نظر برسد ندانند که فراموشی رمز اکانت پیج اینستاگرام می‌تواند به از دست رفتن پیج …

خرید کامپیوتر,خرید سخت افزار,خرید رم,خرید کارت گرافیک,خرید مانیتور,رم 8 گیگ DDR3,رم 8 گیگ DDR4,ثبت نام لاتاری آمریکا