داستان کوتاه یکی از بستگان خدا
- بهدست: Aryan
- دستهبندی: مطالب جدید
داستان کوتاه یکی از بستگان خدا
شب کریسمس بود و هوا ، سرد و برفی . پسرک ، در حالیکه پاهای برهنهاش را روی برف جابهجا میکرد …
تا ممکن است سرمای برفهای کف پیاده رو کمتر آزارش بدهد ، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل مشاهده میکرد.
منبع : http://breaktime.ir
تهیه و گرد آوری : پورتال تفریحی و سرگرمی پورتال یک
لطفا نظرات خود را درباره نوشته داستان کوتاه یکی از بستگان خدا با ما در میان بگذارید.
بدون دیدگاه