برای عمویم عباس…
در ادامه از برای عمویم عباس… تماشا نمایید.
در دل کوچک آن یاس سپید
هیچکس چون تو نبود
من شنیدم می گفت ای عمو آب نخواهمم دیگر، تو فقط سوی دل من برگرد!
من شنیدم وقتی
درد دل با سر بابا می کرد، در دلش هی می گفت”
ای عمو جان تو کجایی پرسی
چه کی با دل من این را کرد؟
وصف تو بهر دلم دشوار می باشد، تو پر از احساسی
واژه ای نیست که گویا باشد
جمله ای نتوان گفت، من چه باید گویم…
من شنیدم گل سرخ احساس، تا شنید ناله ی پر عشق تو را ای عباس
ناله زد، ای بردار تو به همراه حسینم بودی،
حالیان من چه کنم، بی تو در این وادی، ای گل زهرایی…
شاخه های گل شب بو بشکست، همه گلبرگ دلش پرپر شد، و رها شد در باد اطلسی های نگاهش انگار
لیک اما تو کنارش بودی
تا تو را داشت دلش محکم بود
که گل سرخ بهارش هرگز، طعم غربت زدگی را در باد نکشد
نشو پژمرده، بوته سرخ دل مهتابش
نشود سرگردان، تک گل احساسش
و نگرید هرگز زنبق چشمانش
تا تو بودی چه کسی جرأت داشت که تواند آید
سوی آن خیمه سبز
و زند آتش بر، بوته نرگس عشق
و رها گرداند
ماهی کوچک من را در خاک
تا تو بودی چه کسی جرأت داشت
که بسوزاند
بال آن شاپرک آبی را
بسکند شاخه سرخ دل زهرایی را
من چه باید گویم…
در بیابان نگاهم گویا، برکه ای خشکیده
همه ذهنم خالی می باشد
وصف تو بهر دلم دشوار می باشد
کربلا، تاسوعا
و چه گرمایی بود و چه سوزان خورشید
و تو لب تشنه و غمگین بودی
و به یاد گل نرگس کوچک
در دلت غم افزون
و نگاهت محزون
کاش خاموش شوم
و نگویم چه کشیدی آن روز
نه ز زخم خنجر، و نه از نیزه و تیر و شمشیر
تو دلت غمگین بود
بهر دلواپسی نرگس ها
بهر لب تشنگی میخک ها
و نگاهت پر شرم
من چه باید گویم
من چگونه گویم، آسمان بغضش را نشکست آن لحظه
و نبارید از غم
و تو در آن وادی
تشنه لب جان دادی!
من چگونه گویم، که زمین ساکت ماند
که زمین هیچ نگفت آن لحظه
بوسه بر دستانت زد و آرام گریست
دست تو بی تو چه می کرد آن جا؟
ای زمین پاسخ ده…
آسمان حرفی گو!
و تو خورشید چرا تابیدی؟
من چه باید گویم…
تهیه و گرد آوری : پورتال تفریحی و سرگرمی پورتال یک
لطفا نظرات خود را درباره نوشته برای عمویم عباس… با ما در میان بگذارید.
بدون دیدگاه