خلاصه ی سریال حکایت کهنه قسمت ۲۱
- بهدست: Aryan
- دستهبندی: مطالب تفریحی
خلاصه ی سریال حکایت کهنه قسمت ۲۱
پورتال یک : شما را به تماشا خلاصه ی سریال حکایت کهنه قسمت ۲۱ دعوت میکند.
شما می توانید این مطالب با ارزش یعنی خلاصه ی سریال حکایت کهنه قسمت ۲۱ را در ادامه ببینید.
خلاصه ی سریال ترکی حکایت کهنه قسمت بیست و یکم
صدا(سلام ترکان ملاقات با نیلوفر چطور گذشت)ترکان: چقدر میخوای؟نیلوفر سر پول چونه نمیزنه . صدا(همه پولدارا اینطوریند اونا برای کارمنداشون فایده ای ندارند ،دارند؟ یکیش پدر خودت) ترکان: نمی خوام باهات حرف بزنم از من فاصله بگیر
ترکان گوشی رو روی میز میندازه و همین موقع مته وارد دفتر ترکان میشه. مته: خوبی ترکان؟ ترکان که داره گریه میکنه میره توبغل مته و مته هم اونو محکم بغل میکنه.ترکان روی صندلی می شینه و مته : اگه میخوای تعریف کن ؟ گوش میدم. ترکان: آره یکی بهم زنگ میزنه ، اشاره میکنه به چیزایی که از من میدونه اون همه چی رومیدونه صحبت از چدرم ،نیلوفر میکنه انگار کنارمه ،نمیتونم دیگه.مته:
باشه،آروم باش از تو چی میخواد؟ ترکان:نمی فهمم که یه چیزی بین اون و نیلوفره که میخواد بده اون یکی میخواد بگیره دیگه هم نمیدونم وقتی هم نمیدونم بیشتر عصبی میشم اسم کوچک کوچک نداره به خودش میگه وجدان .
باشه،آروم باش از تو چی میخواد؟ ترکان:نمی فهمم که یه چیزی بین اون و نیلوفره که میخواد بده اون یکی میخواد بگیره دیگه هم نمیدونم وقتی هم نمیدونم بیشتر عصبی میشم اسم کوچک کوچک نداره به خودش میگه وجدان . چنگیز صورتحساب گوشی نیلوفر رو به مراد میده و مراد میگه همه اون بلاهایی که سرش اومده همه زیر سرصاحب این شماره تلفنه.مته ،ترکان رو به خونه میرسونه همین وقتی پامیر ،اسرارو جلوی خونه مته میرسونه .اسرا ازش میخواد تا برگرده سرکار ،اما مته میگه به نظر برسد دیگه برنگردم و از اسرا جدا میشه و به خونه میره. صدری توی نگهبانی فیلم اتاق کارمندارو می بینه و می فهمه زینب برای بزتپلی کار میکنه.
مته :تو داری با تصاویری که تو دستت نداری از نیلوفر اخاذی میکنی .صدا(دارم میگردم ببینم از نیلوفر چی میتونم بگیرم دنبالم هستن چنگیز ،نیلوفر،حتی ترکان باید جلو بریم ) مته: دیگه به ترکان زنگ نمیزنی وگرنه منم می افتم دنبالت فهمیدی .صدا(منو تهدید میکنی؟) مته:به کمکت احتیاج ندارم دیگه نمیخوام کاری بکنم من و ترکان رو راحت بذار. مته و ترکان در حال دویدنند که مته میگه : دیگه با بزتپلیا کار نمیکنم . دیگه با هم هروز میدوییم اما تو کندی.ترکان: نه بابا تو باید با اسرا بدوییمدام دنبالشی و تنهاش نمیذاری میخوای بهش برسی. مته: تو حسودیت میشه .؟ ترکان: نه اینطور نیست . مته : فهمیدم در اصل تو مغزت کند کار میکنه . سرترکان رو بین دستاش میگیره و میگه : دنبال اسرا میگردم بذار درش بیارم. ترکان: اسرا تورو ناراحت مینه من وکیلم می بینم . مته: دیگه چی خانم وکیل ؟ ترکان:داری شانست رو از دست میدی هم ناراحاتی و هم نمی تونی ازش جدابشی . وقتی به چشم های مته دیدن میکنه میگه : خوب باشه دیگه حرف نمیزنم. مته با انگشتش روی لبهای ترکان میکشه و میگه بیا بریم. مته زنگ میزنه به نیلوفر و میگه تصاویری که دنبالش هستی پیش منه میخوام بهت تحویل بدم . نیلوفر: تو کی هستی ؟ مته : از آشناهای ابراهیم فرهاد . نیلوفر: در مقابلش چی میخوای؟ مته : هیچی. نیلوفر به تماشا ترکان میاد و موضوع تصاویر رو برای اون توضیح میده و از ترکان میخواد دیگه پیگیری نکنه و اگر وجدان زنگ زد تونو بپیچونه. پامیر واسرا وارد دانشگاه میشن اسرا به مته زنگ میزنه و میگه کی میای من اگر تو نیای خودمو می ندازم جلوی ماشین . مته : دیگه برام مهم نیست هرکاری میخوای بکن(حال کردم اینو بهش گفت دختره ….) اسرا: یعنی به همین راحتی .مته : لوس بازی درنیار . اسرا: اگه اتفاقی برام بیفته چی؟ مته : پامیر کنارته . گوشی رو قطع میکنه.
نیلوفر ،برکیز رو مسئول همه اتفاقات میدونه اما برکیز انکار میکنه و نیلوفر عصبیه . چنگیز هم که در تعقیب نیلوفر بوده به مراد خبر میده که اون دو تا همدیگه رو ملاقات کردند. مته توی ماشین نشسته و ترکان رو که توی کافه همراه همکارش نشسته دیدن میکنه .ترکان متوجه اون میشه و میاد کنارش و میگه: چه خبر ؟ چه کار میکنی؟ مته: هیچی داشتم میرفتم جایی تو رو دیدم واسه همین وایسادم . ترکان:داری دروغ میگی . مته : از کجا فهمیدی ؟ ترکان: چون می خندی. مته: نه عزیزم چون تو خندییدی من خندیدم …..آره دروغ گفتم میخواستم تورو ببینم. ترکان:پس بیا چایی بخوریم. مته: نه من باید برم . ترکان: باور میکنم . مته: هیچی باورنکردی اینو باور کردی .
منبع : http://bbjon.ir
تهیه و گردآوری : گروه سرگرمی تفریحی پورتال یک
امیدواریم که از خلاصه ی سریال حکایت کهنه قسمت ۲۱ استفاده مناسب را برده باشید.لطفا نظرات خود را با ما درمیان بگذارید.
بدون دیدگاه