خلاصه ی سریال حکایت کهنه قسمت بیست و دوم
- بهدست: Aryan
- دستهبندی: مطالب تفریحی
خلاصه ی سریال حکایت کهنه قسمت بیست و دوم
پورتال یک : شما را به تماشا خلاصه ی سریال حکایت کهنه قسمت بیست و دوم دعوت میکند.
شما می توانید این نوشته با ارزش یعنی خلاصه ی سریال حکایت کهنه قسمت بیست و دوم را در ادامه ببینید.
خلاصه ی سریال حکایت کهنه قسمت بیست و دوم بیست ودوم
پامیر توی کافه منتظر اسراستاما اسرا به خاطر اینکه بره توالت ،از در پشتی فرار میکنه .مته توی فروشگاه سی دی رو آورده تا تحویل نیلوفر بده چنگیز هم در تعقیب نیلوفر واردفروشگاه میشه.
مته متوجه حضور چنگیز میشه. اسرا به تماشا ترکان میاد . اسرا: نمی تونم به مته فکر نکنم ،با من سرد رفتار میکنه من چکار کنم ؟ ترکان: من میگم ولش کن. اسرا:نمی تونم ،دلم نمی خواد بهش التماس کنم. صندوقدار فروشگاه نیلوفر رو صدا میزنه بسته ای رو به میده و میگه : این برای شماست . نیلوفر داخلش رو دیدن میکنه و سی دی رو می بینه .مته داره از فروشگاه خارج می شه که گوشیش زنگ میخوره .اتاق ترکان رو نشون میده که بهم ریخته می باشد ترکان با گریه :مته ،به کمکت احتیاج دارم مته: چی شده ؟کجایی ؟ ترکان:شرکتم . مته : چی شده ؟ ترکان : اسرا دزدیدند . مته با عجله به راه می افته و میگه :دارم میام تو خوبی ترکان؟. ترکان پشت سر دزدها راه می افته . ترکان: من خوبم ، سوار ماشینش کردن.مته: باشه تو از اونجا تکون نخور دارم میام ،چند نفر بودن ؟ ترکان: میرم دنبالشون . مته : ترکان چکار میکنی ؟ مزخرف نگو ترکان …..ترکان گوشی رو قطع میکنه سوار تاکسی پشت سر دزدها میره. ترکان به نیلوفر هم خبر میده . نیلوفر هم به مراد زنگ میزنه .ترکان در مورد مسیر به مته خبر میده.
مراد از برکیز کمک میخواد و شماره تلفن نقابدار رو به اون میده تا صاحب خط را پیدا بکنه .اسرا رو توی جنگل توی خونه میبرند. مته هم میرسه .دزدها که برادر مهندس کشته شده هست. به مراد زنگ میزنه .مراد ،پامیر رو کتک میزنه . مته اسلحه رو برمیداره و میره داخل ساختمون .اسرا داره گریه میکنه .مته دستاش رو بالا میگیره و میگه: اون مقصر نیست من مقصرم اونو ولش کن منو بجاش بگیر من تو رو درک میکنم. مرد: تو برادر منو از کجا می شناسی ؟ مته : من بدم که نجاتش دادم و تحویل دوستاش دادم. سرا میره پیش ترکان ….صدای شلیک میاد و چند لحظه بعد مته از ساختمون خارج میشه .از اونجا میرن. اسرا با گوشی ترکان به باباش زنگ میزنه و میگه که مته نجاتش داده. اسرا سرش رو روی بازوی مته میذاره ترکان هم از اینکه مته یه نفر رو کشته و هم این حرکت اسرا باعث ناراحتیش شده از مته میخواد نگه داره تا پیاده بشه .و میخواد هوای تازه راه بره. مته از توی آیینه به رفتن ترکان خیره شده که اسرا میگه: داری به اون آدم فکر میکنی ؟ مته :اوهوم …(چهره مته خیلی غمگینه) اسرا : حقش بود خودتو ناراحت نکن. ترکان خیلی عصبی با مادر و زینب جر و بحث میکنه و از خونه بیرون میره . اسرا ،مته رو بغل میکنه و صورتشو می بوسه و ازش تشکر میکنه و مته میگه : یه نفر رو کشتم . اسرا : به خاطر من کشتی . مته : من گناهکارم .بعد هم میره .کثه میره پیش برکیز و اتفاقات افتاده رو برای او تعریف میکنه . مته خونه میاد که میبینه ترکان توی راهرو ورودی منتظر شه .مته: تو عصبانی هستی ؟ ترکان: یعنی چی عصبانی هستی ؟ بعد هم با مشت به سینه اون میکوبه . مته دستاشو میگیره و میگه : آروم باش . ترکان: آدم کشتی ؟ مته: من هیچکس رو نکشتم . ترکان: از کجا معلوم ؟ مته : تو به من اعتماد نداری ؟ ترکان: الان صحبت اعتماد نیست . مته : مگه ما دوست نبودیم ؟ ترکان: می خوای جیغ منو دربیاری ؟ مته :اون ساختگی بود اگه اونا میدونستن نکشتمش فکر میکنی زنده اش میذاشتن . ترکان : قسم بخور …مته : قسم میخورم «صحنه ساختمان : مته با برادر مهندس حرف میزنه و اصل قضیه رو تعریف میکنه و اینکه مراد قاتل برادرش نیست بهتره اونا فکر کنن تو مردی وگرنهتورو میکشند … مته دو بار شلیک میکنه » مته :
حالا باورت شد ؟ ترکان : باورم شد . مته و ترکان همدیگرو بغل میکنن ترکان ازش عذرخواهی میکنه و میگه که به دوستیش احتیاج داره . مته : من بیشتر احتیاج دارم . بعد هم هرکئوم به خونه های خودشون میرن.
منبع : http://bbjon.ir
تهیه و گردآوری : گروه سرگرمی تفریحی پورتال یک
امیدواریم که از خلاصه ی سریال حکایت کهنه قسمت بیست و دوم استفاده مناسب را برده باشید.لطفا نظرات خود را با ما درمیان بگذارید.
بدون دیدگاه