خلاصه سریال چکاوک قسمت ۲۴

پورتال یک : لطفا در ادامه خلاصه سریال چکاوک قسمت ۲۴ را ببینید.

قسمت ۲۴ سریال #چکاوک

بیمارستان

فریده:نیازی نیست که بحثو طولش بدیم.یه بار بهت میگم.باید از نجمیه جدا بشی.

کامران که پشت در بود،همه ی اینا رو میشنوه و فک میکنه فریده و سلیم با هم رابطه دارن.کامران میاد تو اتاق سلیم.

فریده:کامران؟

کامران میاد و سلیمو از پشت میزش حل میده و شروع میکنه به شکستن وسایل.همون موقع حرفای مامانش بعد از دعوا با فریده یادش میاد.

فریده:کامران چی کار میکنی؟

کامران:خودت چی کار میکنی فریده؟دارم همه چیزو داغون میکنم وگرنه تو رو ناراحت میکنم.تو اینجا با این آدم چی کار داری؟

فریده:من اومدم با آقا سلیم حرف بزنم.

کامران:من اونجا منتظر توام،تو اومدی با آقاسلیم حرف بزنی؟

فریده:کامران،مسئله ی مهمی بود.

کامران:همشو شنیدم.میگفتی باید از نجمیه جدا بشی.تو چه جور دروغگویی هستی؟تو چه جور بازیگری بودی فریده؟

فریده:کامران،حرفی نزن که بعدا پشیمون بشی.

کامران:من پشیمونی بدتر از تو نشناختم تا حالا.اما فهمیدم تو چه بی اخلاقی هایی داشتی.

فریده:کافیه!تو نمیتونی منو تحقیر کنی.حق اینو نداری.

کامران:صداتو ببر.

فریده:نمیبرم.باید به من گوش بدی.شما خانوادگی عادت کردین بدون اینکه بذارید آدم حرف بزنه،دارش بزنید.اما این دفعه ساکت نمیشم کامران.این دفعه من حرف میزنم تو گوش میدی.

کامران:هیچ بهانه ای،در حالی که من اونجا منتظر توام،و تو اومدی به این میگی که از نامزدش جدا بشه کافی نیست.برو بیرون فریده.حتی نمیخوام قیافتو ببینم.برو بیرون.

فریده از بیمارستان میره بیرون،ولی پشیمون میشه و دوباره برمیگرده که با کامران حرف بزنه.

کامران با سلیم حرف میزنه و میگه تو چی کار کردی که فریده این حرفا رو میزنه.لی سلیم اکار میکنه و میگه من کاری نکردم.میخواستم فریده رو به خاطر این حرفاش از اتاق بندازم بیرون ولی چون دختر خاله ی تو بود این کارو نکردم.(بی شرف)

کامران میره تو اتاقش و فریده هم میره اونجا.

کامران:میشه بری بیرون؟میخوام به مریضام برسم.به اندازه کافی برای تو وقتی تلف کردم

فریده:مریضی که تو نوبت بود منم.باید به من گوش کنی.

کامران گوشی پزشکی رو میاره تا معاینش کنه.فریده سرفه میکنه تا کامران معاینه کنه.

فریده:چطوره؟شش هام سالمن؟اما چند ماه پیش فکر میکردم از مریضی قراره بمیرم.میدونی چرا؟چون آقا سلیم باعث شد اینو باور کنم.

کامران گوشی رو میزاره رو قلب فریده.میبینه که داره تند تند میزنه.

کامران:چطور؟

فریده تمام ماجرا رو از اول تا آخر براش تعریف میکنه و سلیم میاد و از پشت در به حرفاشون گوش میده.

کامران:پس سلیم میخواست تو رو مسموم کنه!واسه گفتن این دروغ دیر کردی فریده.سلیم به من گفت که تو اونو همین طوری تهدید کردی.گفتی اگه از نجمیه جدا نشی به کامران میگم که میخواستی منو مسموم کنی.

فریده:کامران؟چند سالته؟حدس زده میخوام اینو بهت بگم.بهت اون طوری گفته.نمیفهمی؟

کامران:حواست هست فریده؟وقتی بابام مریض بود شما به فکر خودتون بودید.وقتی بابام با مرگ کلنجار میرفت،شما با چای لیمو لاس نمیزدین؟

فریده:اصلا همچین کاری نکردم

کامران:نکردی فریده؟سلیم واسه ملاقات با تو از من اجازه نگرفت؟من از تو نپرسیدم؟تو به من نگفتی بله؟حافظت رو از دست دادی؟این اتفاقا نیفتاد.تو نگفتی آقا سلیم چه کار های با ارزشی انجام میده؟

فریده:بله گفتم،چون باور کرده بودم میتونه منو نجات بده.

کامران:من هیچ وقتی واسه مداوای یه دختر به بابا و داداشش نمیگم که دارم با دخترتون حرف میزنم.

فریده:من خواستم که مداوا رو مخفی نگه داره.

کامران:چرا؟تو جزء مقامات دولتی هستی؟اگه تو مریض بشی مردم شورش میکنن؟

فریده:نخواستم تو دلت برام بسوزه.

کامران:امان،عجب غروری.

فریده:حق داری!پس من بیشتر از این غرور نداشتمو زیر پاهام نذارم.امید وارم تو زندگیت موفق باشی کامران.خداحافظ.

کامران:باید منو متقاعد کنی.

فریده:همچین اجباری ندارم.

کامران:داری.قضیه کاکائو های مسموم رو ماری گفته بود نه؟

فریده:بله،به اونم نجمیه گفته بود.

کامران:پس بریم با نجمیه روبرو بشیم.

فریده:فکر نمیکنم منو تایید کنه.

کامران:پس بریم پیش ماری،اون حتما تایید میکنه.

سلیم هم اسم کوچک ماری رو میشنوه.همین موقع یه نفرو میارن بیمارستان ولی سلیم که میخواد زودتر بره اتاق کامران. نشون میده.

فریده:باشه،ولی بعد از معلوم شدن این که حق با منه.رومو برات حروم میکنم(نمیذارم منو ببینی)اینو فراموش نکن.

عمارت

سلیم اومده که نجمیه رو زود ببره پیش ماری.اما میگه میخوام ببرمش بازار.بسیمه هم میگه ولی یکی از خدمتکارا باید باهاتون بیاد.اونم به زور قبول میکنه.

بیمارستان

فریده و کامران یه کم با هم بحث میکنن بعد هم که میخوان برن.معاون قاضی میاد دنبال کامران و میگه که قاضی میخواد ببینتش.اونا هم مجبور میشن که اول برن اونجا.

همون موقع نریمان و لوانت تو دادگاهن.به خاطر اینکه شیشه مغازه لوانتو شکونده بود نریمان.سیف الدین هم اونجاس.همون موقع میشه که قاضی میگه پسرتو نریمان لو داده بود.و این طوری میشه که کامران دیگه کاملا از نریمان ناامید و میشه و دیگه از زندگیش میندازتش بیرون.لوانتم بازداشت میکنن.

مدرسه

سلیم و نجمیه خدمتکارو تو خونه گذاشتن و خودشون اومدن.سلیم به نجمیه میگه که بره و یه کاری کنه و به ماری یه چیزی بگه که به کامران حرفی نزنه.

نجمیه هم میره و ماری هم بعد از کلی خواهش و تمنا قبول میکنه.

دادگاه

سیف الدین همه چیزو در مورد نریمان به کامران گفت و کامران هم با تعجب نشسته و داره فکر میکنه.

کامران:چطور؟نریمان چه رابطه ای میتونه با اون آدم داشته باشه؟

سیف الدین:مهم رو شدن دست نریمانه پسرم.شکر کن.

کامران:انگار همه آدم هایی که بهشون اعتماد دارم و دوسشون دارم سازمان خنجر زدن به پشت کامران رو راه انداختن.فقط تو موندی فریده.

درشکه

کامران و فریده دارن میرن مدرسه

فریده:تو امروز واسه من گوجه سبز خریده بودی؟

کامران:اینو از کجا در آوردی فریده؟

فریده:تو بیمارستان جلوی در دیدم.

کامران:نمیخوام به تو دروغ بگم واسه همین نپرس فریده.

میرسن به مدرسه.نجمیه هنوز از مدرسه نیومده بیرون.کامران و فریده میرن تو.دارن میرن پیش ماری که خواهر الکسی میبینتشون.

خواهر الکسی:فریده،تو به چه جراتی از مکتب من خارج میشی؟

نجمیه همین موقع میاد و فریده و کامرانو میبینه و از در پشتی فرار میکنه.

کامران:یه مسئله خانوادگی بود و من به عنوان ولیش بردمش.اگه بخواید میتونم برگه مرخصی بیارم.

خواهر الکسی:سریع برو تو اتاقم فریده

کامران:اول یه کار مهم داریم که باید حلش کنیم.بعد از اون فریده مال شما

خواهر الکسی:آقا!این حرفا یعنی چی؟شما فکر میکنید،میتونید تو مدرسه من هر جور دلتون میخواد جولان بدید؟

کامران:استغفراللهريالفقط میخوام با همکلاسی فریده،ماری،ملاقات کنم.

خواهر الکسی:سریع مدرسه رو ترک کنید.

و بعد از بحث میرن پیش ماری.

کامران و فریده منتظرن ماری بیاد

ماری میاد و فریده ازش میخواد که همه چیزو به کامران هم بگه.

ماری:چی رو بگم فریده؟

فریده:قضیه شکلاتای مسموم رو

ماری:کدوم شکلاتا؟

و هر چی فریده میگه اون انکار میکنه.

کامرانم به فریده خیلی بد مشاهده میکنه و بعدش میره.

ماری:ببخشید فریده

فریده هم عصبانی از دست ماری،میره.

عمارت

نجمیه میاد عمارت.

بسیمه:نامزدت کو؟

نجمیه:منو تا دم در رسوند و رفت.نیومد تو چون شما آدم حسابش نمیکنید

بسیمه:مثل آدم رفتار کنه که ما هم آدم حسابش کنیم.

با بسیمه بحث میکنه و میره تو اتاقش.

پارچه فروشی سیف الدین

کامران میاد اونجا و یه کم باباش حرف میزنه.

مدرسه

فریده نشسته و داره با میشل حرف میزنه

فریده:الان من دروغ گوام،افترا زنم.آهان یکی هم،اگه اشتباه نکرده باشم،به اون سلیم سیب زمینی چشم دارم و دارم سعی میکنم از نامزدش جداش کنم.این طوری دارم تخم نفاق میپاشم بینشون.وای! این همه سال خودمم.اما یادم نمیاد این طوری از خودم چندشم شده باشه و متنفر باشم میشل.و کامران اینا رو باور کرد.دمش گرم.منو نه اونا رو باور کرد.

میشل:اگه توام بودی اونا رو باور میکردی.

فریده:باور نمیکردم میشل.من چشم بسته همه گفته هاشو باور میکنم.

میشل:دنیا اونقدر که فکر میکنی جای رمانتیکی نیست.مخصوصا آقایون که اصلا.

فریده:کاش فقط تو دنیا کمبود رمانتیکی بود.میدونی،امروز چیزی نمونده بود که منو دوست داشته باشه.گوجه سبز خریده بود

میشل:اون از قبل تو رو دوست داره.

فریده:میدونم،دوسم داره،اما دوست داشتنش واسه دختریه که یتیمه و هیچ کسو نداره.من نمیخوام این طوری منو دوست داشته باشه.

پارچه فروشی سیف الدین

کامران:بابا ما از این امتحان چه درسی گرفتیم؟

سیف الدین:این که هیچ کاری بدون جواب نمیمونه پسرم.من چه میدونم اصلا؟اما پسرم من فهمیدم که دیگه با نریمان ازدواج نمیکنی.

کامران:به خدا نزدیک باشه،از من دور باشه.

سیف الدین:میدونم اتفاق آسونی نبود.نریمان خانم همه رو نا امید کرد.

کامران:یه ذره هم ناراحت نشدم بابا.عین خیالمم نیست

سیف الدین:پس الان که ناراحتی واسه نریمان نیست.به فریده مربوطه؟

کامران:میشه بیخال شیم؟

مدرسه

خواهر الکسی میاد و فریده رو میبره تو اتاقش که تنبیهش کنه.

پایان

منبع : http://bbjon.ir

تهیه و گردآوری : گروه تفریحی تفریحی پورتال یک

امیدواریم که از خلاصه سریال چکاوک قسمت ۲۴ استفاده مناسب را برده باشید.لطفا نظرات خود را با ما درمیان بگذارید.