خلاصه سریال ترکی حکایت کهنه قسمت نه الی ۱۳

خلاصه سریال ترکی حکایت کهنه قسمت نه الی ۱۳

پورتال یک : شما را به تماشا خلاصه سریال ترکی حکایت کهنه قسمت نه الی ۱۳ دعوت میکند.

شما می توانید این مطالب با ارزش یعنی خلاصه سریال ترکی حکایت کهنه قسمت نه الی ۱۳ را در ادامه ببینید.

قسمت نهم 
مراد به اسرا میگه که نباید اون زمینهارو که فروختی با پول بیشتری پس بگیرم تو بین منو و عمه ات قرار نگیر . زینب به کسی نمی گه که استعفا داده و صبح زود از خونه میره بیرون ،ترکان هم میگه با گرفتن دو درصد پول فروش زمینها میخواد بخشی از اقساط خونه رو بده اما صدری قبول نمیکنه .

برکیز برای نقابدار تله گذاشته بود اونو کشت، مراد میگه اونو می شناسم  واسه پول همه کار میکنه حالا که اون مرده متوجه شدیم با برکیز نبوده پس کسی پشت اونه که قویه .چنگیز عکس رو نشون میده و مراد میگه آه خدای من نیلوفر اون احمق .چنگیز: اون چیزایی که از گاوصندوق بردن خطری نداره ؟ مراد: اون فلش بدرد کسی نمی خوره ،کسی بلدنیست باهاش کارکنه . صدا(داری از هدفت دور میشی ،اگه وارد عشق و عاشقی بشی بیشتر ااز هدفت دور میشی تو برای انتقام زنده ای رفتی نوک دماغ صدری خیمه  زدی و این اشتباهه و حالا داری به دخترش توجه میکنی این همدومین اشتباه)مته: به دخترش توجه نمی کنم . صدا(هدف تو بالا رفتن پیش بزتپلی هاست تو کاری به ترکان نداری اما اسرا ،تو از اون استفاده می کنی  اطلاعات میگیری تا بتوی به هدفت برسی )
مته :من از گاوصندوق یه فلش برداشتم رمزداره اگر دوبار دیگه رمز رو اشتباه وارد کنم فایلا پاک میشه . صدا(تازه داری اینو بهم میگی ،برات رمزایی رو که بزتپلی استفاده میکنه میفرستم) عمر دنبال زینب میره تا باهاش حرف بزنه . صدا(بیشترین رمز استفاده شده محبت پنهان ،افه تنها ،لاله سفید) مته اولی رو مینویسه اما اشتباه فقط یه اسم دیگه میتونه بنویسه و با شک به دو تا اسم دیگه دیدن میکنه .زینب از تو روزنامه یه کار پیدا میکنه و میره تا صحبت بکنه عمر هم همراهیش میکنه ،زینب از محیط و افراد اونجا خوشش نمیاد و برمیگرده.مته جلوی در نشسته ترکان میاد و مته نگاهی سرسری بهش میکنه  ترکان: سلام اتفاقی افتاده؟از من دلخوری ؟ مته: نه ،چرا این فکرو کردی؟ ترکان: چون چند روزه پیش دعوامون شد . مته : طرز فکرتو گفتی ،چیزی نبود . ترکان: واسه اینه که تصمیم گرفتی ازم فاصله بگیری . مته: من مشکلی با تو ندارم وگرنه بهت می گفتم . ترکان: باشه ، خداحافظ . ترکان میاد بالا که آسیه اونو صدا میزنه و میگه بیا با هم یه چایی بخوریم. ترکان هم قبول میکنه و داخل میره . آسیه از قدیم حرف میزنه و آلبوم عکسای قدیمی رو به اون نشون میده .توی عکسها عکسی از مته و پدرشه . ترکان: خاله آسیه چهره این مرد خیلی برام آشناست. آسیه : این پسرمه ،پدر مته . مته به اسرا زنگ میزنه اما اون خیلی سرد صحبت میکنه .مته : سلام اگه دانشگاهی  همدیگرو ببینیم . اسرا: نه نیستم امروز نمیام . «اسرا تو دفتر ترکان هستش »مته: زنگ زدم عذرخواهی کنم .اسرا:حالم خوب نیست بعدا حرف می زنیم . گوشی را قطع میکنه .
اسرا: احمق . ترکان : کی ؟ اسرا : هم محله ای تو ،زنگ زده برای عذرخواهی . اسرا چک رو به ترکان میده و ترکان اونو برای شام دعوت میکنه .بعد از رفتن اسرا برکیز میاد و خودشو معرفی میکنه ، برکیز برای تشکر از ترکان اومده و براش یه گلدون گل میاره ، برکیز میگه اگه نیلوفر خواست چیز دیگه ای بفروشه اون خریداره . ترکان: شما ایشونو می شناسید ؟ برکیز: بله از دوستان قدیمی هستن . برکیز اونجارو ترک میکنه . اسرا میره خونه و خدمتکار میگه مهمون دارید . اسرا: کیه ؟  خدمتکار : آقا مته. اسرا : سلام از اینطرفا ؟ مته : یاداشتای درس رو که خواستی آوردم . اسرا : تو دانشگاه هم میتونستی بدی . مته : آره ولی خواستم بابت چند شب پیش عذرخواهی کنم ،هیچ بهونه ای ندارم . اسرا: خوب حرفی برای گفتن نیست ،نتارو آوردی ،عذرخواهی هم کردی ،خداحافظ. مته : خیلی خوب خداحافظ .

مته داره میره که اسرا میگه مته حالا که اینجایی یه چایی با هم بخوریم .
مراد یه نقشه برای برکیز کشیده و از چنگیز میخواد مته رو خبر کنه تا بعنوان راننده باشه .مته توی کتبخونه متوجه سه تا کتاب می شه با همان اسمی(محبت پنهان ، لاله سفید ،افه تنها) نوشته عمر نسایفتین . پامیر به مته زنگ میزنه و میگه وضعیت اضطراری زود بیا .اون هم از اسرا خداحافظی میکنه و میره.
مراد با برکیز توی رستوران قرار داره اون ساکی پر از پول به برکیز میده و در ازای اون سند اراضی رو که به اسم خودش شده میگیره و از اونجا میره . برکیز با ساک پول همراه افرادش داره میره که کامیونی جلوی ماشین رو سد میکنه افراد زیادی پیاده میشن که نقاب به چهره دارند  کثه با اسلحه برکیز رو تهدید میکنه و ساک پول رو برمیداره .راننده کامیون مته می باشد اونم پیاده میشه و به برکیز میگه اگه راه خونتو پیدا نکردی بچه ها میرسوننت .بعد هم با شلیک به لاستیکهای ماشینها هر دو تا ماشین رو پنچر میکنه و همراه افراد مراد میره .«برکیز صدای اونو تشخیص میده»

                        

ترکان از مادرش آلبوم قدیمی رو میگیره و مشغول تماشا عکسها میشه که یه عکس که تولد اسراست و یه مرد (بنظر پدر مته ست) رومی بینه و اونو به مادرش نشون میده و میگه : این مرد کیه ؟ زکیه : نمیدونم ،چرا میخوای بدونی ؟ ترکان : شبیه عکس پسر خاله آسیه ست . با اومدن صدری ،ترکان دیگه چیزی نمیگه . مراد از خوشحالی تو پوست خودش نمی گنجه و کلی از مته تشکر میکنه .سه تا پاکت پول جلوشون گذاشت . : کثه ،مته ،پامیر بردارید و لذتشو ببرید . مراد از خوشحالی تو پوست خودش نمی گنجه و کلی از مته تشکر میکنه .سه تا پاکت پول جلوشون گذاشت . : کثه ،مته ،پامیر بردارید و لذتشو ببرید 

 

قسمت ۱۰

ترکان سر پنجره ست که متوجه میشه مته داره میاد با عجله میره پایین جلوی خونه مته . ترکان :مته ،چه خبر ؟ یه سئوال داشتم ؟. عکس رو به مته نشون میده و میگه این پدر توئه ؟ مته : تو اینو از کجا آوردی ؟ ترکان: خاله آسیه عکس پدرتو نشونم داد ، به نظرم خیلی آشنا بود تو آلبوم خونوادگیمون پیداش کردم . دستای مته داره میلرزه اونو مشت میکنه . ترکان : شبیه پدرته  گفتم به نظر برسد پدرت باشه ؟. مته :  ولی نیست . ترکان : از من عصبی شدی ؟ مته :آره عصبی شدم ،از اینکه اینقدر تو زندگی من سرک میکشی عصبی شدم . ترکان : نه تو اشتباه برداشت کردی . مته : باشه دیگه تمومش کن . بدون اینکه خداحافظی بکنه مبره تو  و در رو محکم میکوبه . مته : مادربزرگ شما عکس پدر منو به غریبه نشون میدی ؟ .آسیه : ایرادی داره ؟ مته : آره داره ترکان مدامراجع به پدر من می پرسه ،کسی این حقو نداره . آسیه : چرا ؟ چرا نمیخوای ترکان پدرتو بشناسه ،… چرا اومدیم تو این ساختمون ؟ چرا اسلحه داری ؟ مته : می خوای بری پیش برکیز ، نرو ،اون آدمی نیست که تو فکر میکنی . آسیه : به من بدی نکرده و همیشه هوای من و تورو داشته .کارهای ناجور میکنی ؟ . مته : مته کار بد انجام نمیده . مته عکسی رو که تو آلبوم بوده بهمراه عکسایی که از گاو صندوق برداشته میسوزونه و تو سطل زباله اتاقش میندازه . زینب به ترکان میگه که دیگه سرکار نمیره و بیکار شده .مته باز هم فلش رو میذاره و یاد اون سه جلد کتاب می افته و به جای اینکه اسمهارو بزنه اسم نویسنده کتاب رو وارد میکنه . درسته ،رمز تایید میشهو فایل باز میشه یه ویدئو که اتاقی رو نشون میده که مراد همراه یک زن (خواهر مراد ،نیلوفر) مشغول بحثه . نیلوفر :سالهاست به کسی چیزی نگفتم وقتی بهش زدم هیچی حالیم نبود ،نمی تونم برم اونجا جز تو به کسی اطمینان ندارم . کمکم کن . مراد:خارج از وطن زندگی می کنی سالی ۱۵ روز میای . نیلوفر: بدون اسرا نمی تونم زندگی کنم . مراد: قبل از اینکه دخترتو بذاری پیش  منو فرار کنی باید فکرشو میکردی ،اون دیگه برادرزاده توئه جنایتت انجام دادی ، هنوز داری با من چونه میزنی . مته : یعنی عمه اش مادرشه . در همین وقتی فلش شروع به پاک کردن فایل میکنه و مته نمی تونه ادامه فیلم رو ببینه .گوشی مته زنگ میخوره :مته میگه رمز رو فهمیدم یه ویدئو بود یه قسمتی شو دیدم باید یه رمز دیگه داشته باشه  اولی پاک شد مته کامل توضیح میده . صدا(پس مراد از خواهرش اخاذی میکرده حالا که فیلم دست بزتپلی نیست نیلوفر میتونه برگرده ترکیه) . راغب به مته میگه که عمر میتونه فایلهای پاک شده رو برگردونه و از کامپیوتر سر در میاره . شب 
اسرا و ترکان توی رستوران مشغول صحبت و میل کردن شام هستند .اسرا از فضلی هم خواسته که به اونجا بیاد .ترکان : تو ازش خواستی بیاد ؟ اسرا: اون خیلی از تو خوشش اومده . فضلی میاد و طوری رفتار میکنه که انگار تصادفی اونها رو دیده بعد از سلام و احوالپرسی میگه اتاکان کجاست . اسرا : اتاکان نیست ،قدیمی بره جدید بیاد و به مته اسمس میده که تو رستوان قبلی منتظرتم زود بیا . مته هم خودشو میرسونه . و باز هم با تماشا ترکان کمی هول میشه . ترکان از مته می پرسه : شام خوردی ؟ مته : بله سیرم . اسرا : خوب دسر سفارش بده وای چقدر من اصرار میکنم میزبان یکی دیگه ست . فضلی :آددموقتی یکی رو خیلی دوست داره اصرار میکنه . اسرا: واقعا ، مته دسر سفارش بده .مته و ترکان نگاهی به هم می کنند .مته : حالا که اصرار داری باشه سفارش میدم (ترکان دلخوره ) فضلی رو به ترکان : شما هم چیزی میل داری ؟ ترکان : آره حتما دسر می خورم .(اینبار مته ست که دلخوره) مته و ترکان بعد از دسر چای می نوشند و فضلی و  اسرا قهوه می نوشند . اسرا: میبینی هوادار چای تو یه محله اند . مته : فقط تو یه محله نه ،تو یه ساختمون میشینیم . اسرا : واقعا ،چرا هیچکدوم چیزی نگفتید . مته : هنوز خیلی چیزا هست که نگفتم اسرا جون . ترکان عذرخواهی میکنه و میگه دیگه باید برگرده ،اسرا از مته میخواد بیشتر اونجا باشند . فضلی هم میگه من ترکان رو میرسونم .
مته تمام نگاهش که ناراحتی و حسادت توش موج میزنه به ترکان هست که همراه فضلی اونجارو ترک میکنه . مته ازمادر اسرا سئوال میپرسه و اسرا هم میگه مادرش فوت شده ،یه عمه داره که با پدرش رابطه خوبی نداره با هوای اونو داره و خیلی مهربونه .

 

صبح 
ترکان داره گلدونی رو که برکیز آورده  تمیز میکنه که برکیز رو میبینه وارد ساختمون اونها شد بیرون میره اما توی راه پله می بینه که برکیز به تماشا خاله آسیه اومده نه اون و  متوجه آشنایی اون با مته میشه.

سرمیز صبحانه زنگ در به صدا میاد ترکان وقتی در رو باز میکنه اسرا پشت در سلام میده. .ترکان: سلام . اسرا: مهموننمی خوای. ترکان: بیاتو . صدری تعجب میکنه و دلیلش رو از ترکان میپرسه . اونم میگه خوب ما دوستیم . اسرا میگه :دوست داشتم خونه مته رو ببینم می خوام اتفاقی بنظر بیاد ،کمکم میکنی ؟ ترکان هم قبول میکنه و همراه اون پایین میره . قبل از اینکه اونها برند برکیز خونه مته رو ترک کرده بود. مته از تماشا ترکان و اسرا متعجب میشه .

 

قسمت یازدهم 
ترکان چای میاره . اسرا میگه : نگرانم درسم رو نتونم پاس کنم همه اش استرس دارم .ترکان : پاس میشه پاس میشه،مته کمکت میکنه .مته نگاهی بهبه ترکان میکنه و میگه : آره کمکت میکنم . آسیه : آدم تلاش بکنه بهتر یاد میگیره .استرس نداشته باش .اسرا رو به مته : مادربزرگت متفاوته دوست دارم بیشتر با خاله آسیه آشنابشم .  آسیه: بیا دخترم . ترکانم همیشه میاد با هم حرف میزنیم چای و قهوه میخوریم . عمر به مته زنگ میزنه که اطلاعات فلش رو برگردونده مته هم اونا رو ترک میکنه و میره . اسرا هم به دانشگاه میره .مته میخواد سوار ماشین بشه که ترکان میگه منم تا جایی میرسونی . مته: البته بیا سوار شو . توراه ترکان میگه تو برکیز رو می شناسی ؟اون اراضی اسرا اینارو خریده ،کارای فروش رو من انجام دادم . مته : آره می شناسم مامان بزرگم بیشتر می شناسه . ترکان: جالبه یا آدمای دور و برم  تورو میشناسن یا تو اطرافیانه منو میشناسی .به نظر برسد دارم اغرق میکنم . مته : کنجکاوی بدونی من کی هستم .؟ ترکان: باید باشم ؟ مته : می خواستی کی باشم ؟ ترکان : نمی دونم …. یه دوست. ترکان میخواد از ماشین پیاده بشه که می پرسه : تو میخواستی من کی باشم ؟ مته : یه دوست خوب . از هم جدا میشن . مته زنگ میزنه به مراد : « صداشو عوض داده» یه فیلم مربوط به تو دست منه . مراد : از من چیزی دست تو نیست و نمی تونه باشه . مته : خواهرت ، دخترت ،جنایت همه چی رومیدونم و دیدم .بشین و ببین چکار میکنم . تماس قطع میشه .

چنگیز : کی بود ؟ . مراد : همونی که گاوصندوق رو بلند کرد . چنگیز : برکیز ؟ مراد : شایدم نقابدار ، به نظر برسد برکیز یکی از آدماشو کشته تا وانمود کنه نقابدار مرده و با اون همدست شده

به مراد خبر میدن که برکیز برای دیدنش به شرکت اومده . برکیز : بازارخرابه مراد ،مردم تو روز روشن دزدی میکنن دیروز که از تو جدا شدم چند تا نقابدار جلوی ماشینم رو گرفتن و خیلی راحت پولامو دزدیدن . مراد : یه نقابدار هم روی زندگی من افتاده . برکیز : منم دنبالشم اگه بفهمم اون کیه دمار از روزگارش درمیارم . یه ایمیل برای مراد میاد و برکیز هم خداحافظی میکنه و میره . مراد ایمیل رو چک میکنه و اون ویدئو پخش میشه . تلفنش زنگ میخوره : چی میخوای ؟ مته : میخواماسرا این تصاویر رو ببینه . مراد: اصل موضوع رو بگو چقدر پول می خوای ؟  مته : اگه میخوای اسرا چیزی نفهمه ، چیز با ارزشتری می خوام ، من چنگیز رو میخوام . چنگیز داره میره به آدرسی که مراد بهش داده  به درخواست مراد تنها میره و در این مورد با کسی هم حرفی نزده .مته نقاب به چهره میکشه و پشت دیوار منتظرش ایستاده . مته با استفاده از دستگاه عوض صدا که جلوی دهنش گذاشته با چنگیز حرف میزنه  و اونو به جای دیگه ای می بره . چنگیز : برای کی کار میکنی؟ برکیز ؟ مته : من با کسی کار نمی کنم . چنگیز : من از مردن نمی ترسم . مته : مردن به این راحتیا نیست ،مراد تو رو خیلی راحت فروخت . چنگیز : چقدر ؟ مته : پولی نگرفت . 
مراد آدرس رو به پامیر و کثه میده و میگه برید به این آدرس و فقط دیدن کنید و اونها هم میرن . چنگیز : تو کی هستی ؟

مته : ابراهیم فرهادم . چنگیز : بگو پسرشم ،فامیلشم  من باور ندارم . مته : کی منو کشت ؟ چنگیز :هر چی پلیس میدونه منم همون قدر میدونم من اون موقع تو مسکو بودم . مرادم اونو نکشته .من از هیچی نمی ترسم حتی از مردن . مته با اسلحه اش تهدیدش میکنه : من نکشتم یه پلیس ابراهیم فرهاد و کشته صدری …. انجام داده . پامیر و کثه به آدرس میرن  کت و کفشهای چنگیز رو میبینن و فکر میکنن کشته شده .

مته : به صدری نمیاد ،اون زندگی متوسطی داره . چنگیز : به من میاد قاتل باشم چون از هر طرف دیدن میکنی یه قاتلم . مته : پولاشو چکار کرده ؟ چنگیز : من چه میدونم شابد خرج کرده به نظر برسد خونه خریده …. مته : تو هنوزم به مراد اعتماد داری ؟ اون تورو فروخت به آسونی . آسیه داره اتاق مته رو تمیز میکنه که متوجه عکسهای سوخته درون سطل میشه و به مته زنگ میزنه اما مته جوابش رو نمیده .
صدا(چی شد ،نباید چنگیز سالم از اونجا بیادبیرون اگه اون بمیره راه انتقام ما هموار میشه مته ) مته : اون میگه بابامو صدری کشته.صدا( دروغ میگه ) کثه و پامیر پیش مراد میرن و میگن چنگیزرو ندیدن اما لباسهاشو پیدا کردند .
مته اسلحه رو روی سر چنگیز میذاره ، «صحنه بیرون رو  نشون میده » صدای شلیک ……

صبح شده مته سوار ماشین میشه بره که متوجه صدری میشه از شرکت برگشته صدای چنگیز تو گوشش که کار صدری بود . پیاده میشه .صدری از پله ها بالا میره مته دنبالشه اسلحه اش رو در میاره به سمت صدری نشونه میگیره که صدای ترکان رو میشنوهکه داره به باباش سلام میکنه .منصرف میشه و به سرعت کنار ماشینش میره حالش اصلا خوب نیست . ترکان می بیندش و میگه : سلام مته . حالت خوبه ؟ مته اتفاقیی افتاده ؟ مته ….. مته : خوبم چیزی نیست .

۱۲

مته و آسیه سر میز صبحانه باز هم سر تماشا عکسها با هم حرف میزنن آسیه : من عکسهارو نشون ترکان دارم . مته : میدونم اما چرا ؟چرا نشون دادی ؟ آسیه : چون اون دختر کسی که توی دادگاه علیه پدرت شهارت دروغ داده ،ترکان میتونه نجاتت بده . پامیر ،کثه و مراد به مسجد میرن تا برای چنگیز دعا و نماز بخونن . مراد : چهلم تموم بشه حساب برکیزرو میرسم .
صدا( چنگیز و چکار کردی ) مته: تو که از همه چی خبر داری اینم خبرش بهت میرسه . صدا(بهت میگم چکارش کردی) مته : دیگه لازم نیست نگران چنگیز باشیم مهمتر از اون صدریه . صدا(چنگیز دروغ گفته ) مته : آدم در خطر دروغ نمیگه . صدا(آدمی که درغ میگه همیشه و همه جا دروغ میگه اون فکرتورو مشغول کرده) مته : اتفاقا برعکس فکرم باز شده میگه صدری بابامو کشته نمی تونم این حرفو نشنیده بگیرم از صدری پرسجو میکنم . صدا( چیز دیگه ای هم هست که تو باید بدونی ، نیلوفر داره میاد ترکیه حواست به اونم باشه . مراد به خونه میاد و اسرا اونو با نیلوفر روبرو میکنه ،مراد حسابی شاکی میشه اما جلوی اسرا خودشو کنترل میکنه .
ترکان تو تاکسی داره میره که چشمش به ماشین مته می افته پیاده میشه و اونو میبینه که داره به دریا دیدن میکنه .بهش زنگ میزنه . ترکان : سلام ،خوبی ؟ سرکاری ؟ مته : نه . ترکان : اگه وقتی داری یه چایی با هم بخوریم . مته : البته تو کجایی ؟. ترکان جلو میاد و گوشی رو قطع میکنه .همراه هم به یه کافه میرند اسرا به ترکان زنگ میزنه و اونو برای شام دعوت میکنه رستوران همیشگی و میگه که عمه اش برگشته ترکیه و میواد اونجا خونه بخره و از اون کمک خواسته . نیلوفر از مراد میخواد تا اسرا رو به اون برگردونه اما مراد قبول نمی کنه .

ترکان : بچه که بودم همه اش مریض بودم تو بیمارستانها بودم . واسه هین از دکترا خوشم نمیاد . مته : تو چرا وکیل شدی ؟ ترکان : پدرم پلیس بود به نظر برسد کار اون روی من تاثیر گذاشت. مته : بازنشسته شد یا ول کرد ؟ ترکان : کارشو ترک کرد . مته : چرا ؟ ترکان: مریض شدم  رفتیم  هلند .یکسال اونجا بودیم . مته : بیماری سختی بود ؟ ترکان: آره  ،از زینب پیوند مغز استخوان انجام دادماگه اون نبود تا حالا مرده بودم . مته : حس میکنم الان داره اتفاق می افته . ترکان با دست به بازوی مته میزنه و میگه : نگران نباش سالمم ،از دستم نمیدی . مته : حتما از لحاظ مادی سخت بوده ؟ ترکان: اره هر چی داشتیم ،حتی خونه رو از دست دادیم بابم از کارش جدا شد اما از نو شروع کردیم.

مراد: کی از تو خواست برگردی نیلوفر؟ برکیز ؟ .نیلوفر: نه ،یکی گفت که تو دیگه هیچ فیلمی از من نداری و من میتونم برگردم گفت دوست ابراهیم فرهاد . گفت که دنبال تو هستند و تورو میخوان نه منو. مته داره با گوشی حرف میزنه : صدری از بزتپلی پول گرفته بود برای بیماری دخترش چون نیاز داشته . صدا(کی اینارو بهت گفته ) مته : دخترش. صدا(تو دنبال چی هستی اینکه احتیاج داشته اونو معصوم نمیکنه اون در حق پدرت شهادت دروغ داده ،بی اعتبارش کرده ) مته :نگران نباش نبخشیدمش . صدا (دارم میبینم  ، با دخترش حرف میزنی تمومش نمیکنی) مته : اره صحبت میکنم چون حالمو خوب میکنه . صدا( همه رو خوب نبین ) کثه میاد پیش برکیز و بهش میگه که چنگیز مرده  و اون دست راست مراد بوده ، یه خبر دیگه اینکه نیلوفر برگشته .برکیز یه پاکت پول به کثه میده و از ش میخواد کنار مراد بمونه و خبرارو به ان بده . شب اسرا ،نیلوفر و ترکان همدیگه رو توی رستوران ملاقات میکنند و مته هم خودشو میرسونه چون اسرا خواسته اونو با عمه اش آشنا بکنه .نیلوفر متوجه نگاههای مته و ترکان به هم دیگه میشه اما چیزی نمیگه .اسرا همراه عمه اش میره . ترکان هم همراه مته و به اصرار مته به خونه اونها برای شام میره .تا شام رو کنار آسیه و اون بخوره .

قسمت سیزدهم 
مته همراه ترکان وارد خونه میشه : بیا شام اونجاست . آسیه خیلی خوشحال میشه ، راغب هم اونجاست . ترکان روی تخت نشسته و با زینب حرف میزنه .زینب: تو با مته چکارمیکنی ؟ تررکان : فقط دوستیم . زینب : کلا بی خیال مته شو . ترکان: انگار ازش خوشم اومده . زینب: گفتی که اون حق من نیست یا گفتی بهتره به خاطر اسرا کنار بکشم ،چی گفتی ؟ . ترکان : ساکت شو زینب . مته روزنامه های چند سال قبل رو از روی اینترنت مرور میکنه اونا مربوط به قتل پدرش هستند. مته در خونه شخصی میره به اسم ایلهان . مته : من اتنم مثل شما رونامه نگارم در مورد تفریحی که چند سال پیش چاپ شده سئوال داشتم. ایلهان : جزییات یادم نیست یه پلیس قدیمی بود که علیه اون مرحوم شهادت داد و یه مدت بعد استعفا داد اسمش رو به خاطر ندارم ولی یادمه مراد بزتپلی به پلیسه پیشنهاد پول داده بود اونم در حق اون مرحوم شهادت دروغ داد. مته : چه جوری فهمیدی ؟ ایلهان: اتفاقی ، شوهر خواهرم تو بانکی که پلیس حساب داشت کار میکرد مبلغ زیادی پول واریز شد اینجوری فهمیدم. مته : آره اما این پول میتونسته از طریق فروش خونه ،زمین به حساب بیاد . ایلهان: آره ولی من شک کردمتوروزنامه هم نوشتم اما قبل از چاپ یکی مانع شد و اینو از خبرها حذف کرد یکی از بالا با روزنامه تماس گرفت و خبر حذف شد . مته : منظورت از بالا چیه ؟ ایلهان : بخش اطلاعات . قبل از دادگاه همه چیز پاک شد و پرونده بسته شد و اون پلیس به استخدام مراد بزتپلی دراومد .
صدا(خوب چه تصمیمی گرفتی)مته : برکیز رو انتخاب کردم .صدا( خوب صدری چی میشه ) مته : به پرس و جو ادامه میدم  منتظر بمونه و لی برکیز نمی تونه منتظر بمونه هم پدرمو وارد این کار کرد و هم به اون خیانت کرد دیگه مهم نیست ماشه رو میکشه یا نه؟ صدا(تو دار راهتو گم میکنی بنا به دلایلی داری تصمیمت رو عوض میکنی )مته : چی میخوای بگی  واضح حرف بزن ؟ صدا(تو عاشق شدی ،عاشق دختر صدری شده) مته : ربطی به تو نداره  . صدا (جوابم روگرفتم فقط امیدوارم مقابل برکیز تصمیمت رو عوض نکنی) ترکان توی خونه مراده و داره عکس چندتا خونه رو به نیلوفر و اسرا نشون میده . پامیر از مته میخواد تا همراه اون به خونه مراد برن. مته هم به اونجا میاد ومته صدای ترکان رو میشنوه کمی هم مضطربه .اسرا رو به مته : سلام ،نگفته بودی میای ؟

   

مته : آقا مراد خواست ما بیام اینجا برای همین اومدم . اسرا: بابام ؟ . «مته تمام دیدن و توجهش به ترکانه ». چه صحبتی با بابام داری . مراد  میاد و اونا رو با خودش میبره . ترکان ناراحته .

مراد در مورد برکیز می پرسه اما کسی خبر نداره اون کجاست  . مراد: انتقام چنگیز رو میگیرم .امشب وقتش میرسه .کثه تو برو کارخونه ،مته تو هم همراه پامیر باش . مته من به تو اعتماد دارم پسر اگه نزنی بد میخوری این یه قانون حالا برید تا خبرتون کنم . مته بیرون میاد میبینه ترکان منتظرش کنار ماشینش ایستاده .ترکان: تو با مراد بزتپلی کار میکنی ؟ مته : پدرتم کار میکنه . ترکان: از من پنهون کردی . مته: من از کسی پنهون نکردم مگه من از تو می پرسم چکار میکنی ،؟ اینجا چکار داشتی ؟ یا اینکه چرا وکالت نیلوفر رو بعهده گرفتی .ترکان : نیلوفر با مراد یکی نیست .

ترکان: منظورت چیه؟ تو چی میدونی ؟ اگه میدونی از کجا میدونی؟ این آدما مافیانمراد میتونه قاتل باشه . مته : پدرت سالهاست داره نون و نمک این آدمارو میخوره چرا از اون نمی پرسی؟ ترکان : پدرم یه کارمند سادست ، تو هم … اسلحه حمل میکنی ؟ مته : اه ، ترکان بسه ، من میدونم اوناکی هستن فقط برای خودم یه راه انتخاب کردم دارم پیشرفت میکنم من همون مته ام  ، همون دوست خوبت . ترکان : به همین سادگی ،اینا یه مشت مزخرفه . ترکان با حالت قهر میره . راغب به تماشا صاحب کارش میره تا عذرخواهی کنه تا بتونه دوباره تاکسی اونو بگیره و کار بکنه . اسرا به نیلوفر در مورد مته و کارش با پدرش میگه و خیلی ناراحته که در مورد مته چیزی نمیدونسته . نیلوفر : من میگم به نظر برسد بابات به خاطر محافظت از تو مته رو عمدا وارد کارش کرده ،من اجازه نمیدم آسیبی به تو برسه ،اینجور مردا موندگار نیستند عزیزم .اسرا به فکر فرو میره

اسرا میخواد با مراد حرف بزنه : مته رو میشناسی ؟ مراد : تا اندازه ای بله . اسرا: شما مته رو انداختی دنبال من . مراد: منظورت چیه ؟ اسرا: بعنوان محافظ ،چند بار با هم رفتیم بیرون ، حرف زدیم وقتی با آدمای شما دیدمش فهمیدم پیش شما کار میکنه .

مراد: تو هم گفتی به نظر برسد بابا اینو فرستاده . اسرا : یه همچین چیزی . مراد: نکنه مزاحمت میشه .؟ اسرا : نه . مراد : پس مشکلی نیست مته بچه زرنگیه . اسرا : پس تو موافقی . مراد : یه وقتی دیگه دعوا کنیم برو الان حوصله ندارم .

مراد به نیلوفر میگه به کمکت نیاز دارم برکیز از وقتی چنگیز رو کشته غیبش زده ،نمی تونم پیداش کنم . نیلوفر : من چه کاری میتونم بکنم . مراد : تو می تونی پیداش کنی به هر حال گذشته ای داری . نیلوفر : خوبه خودتم میگی گذشته همه چی گذشته و کاری از دست من برنمیاد

مراد : من تورو میشناسم میتونی قانعش کنی . نیلوفر : چرا من باید اینکار رو بکنم ؟ مراد : بابا پام گیره کمکم کن بگو چی میخوای ؟ نیلوفر : تو که میدونی چی میخوام من فقط کنار اسرا باشم ،بذار فکر کنه عمه شم فقط نزدیکش باشم . مراد : باشه . قبول .

منبع : http://fsa.rozblog.com

تهیه و گردآوری : گروه تفریحی تفریحی پورتال یک

امیدواریم که از خلاصه سریال ترکی حکایت کهنه قسمت نه الی ۱۳ استفاده مناسب را برده باشید.لطفا نظرات خود را با ما درمیان بگذارید.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب تفریحی
دانلود آهنگ نفسم تو عشق دلم تو سالار بحیرایی

دانلود آهنگ نفسم تو عشق دلم تو با ما باشید با ♫ دانلود اهنگ نفسم تو عشق دلم تو باید فقط بشی مال خودم تو با صدای سالار بحیرایی به همراه تکست و بهترین کیفیت ♫ Download Old Music BY : Salar | Nafasam To With Text And 2 Quality …

مطالب تفریحی
دانلود آهنگ فراز فلاحی تنها

دانلود آهنگ جدید فراز فلاحی تنها در این ساعت ♫ دانلود اهنگ تنها با صدای فراز فلاحی به همراه تکست و بهترین کیفیت آماده کرده ایم ♫ Download New Music BY : Faraz Fallahi | Tanha With Text And 2 Quality 320 And 128 On Music-fa موزیکفا • دانلود آهنگ …

مطالب تفریحی
دانلود آهنگ وندار مر خوت

دانلود آهنگ جدید وندار مر خوت با موزیکفا همراه شوید با ♫ دانلود اهنگ مر خوت با صدای وندار به همراه تکست و بهترین کیفیت ♫ Download New Music BY : Vandaar | Mar Khot With Text And 2 Quality 320 And 128 On Music-fa موزیکفا • دانلود آهنگ وندار …

خرید کامپیوتر,خرید سخت افزار,خرید رم,خرید کارت گرافیک,خرید مانیتور,رم 8 گیگ DDR3,رم 8 گیگ DDR4,ثبت نام لاتاری آمریکا