خلاصه یسریال لطیفه قسمت نود و هفتم

پورتال یک : شما را به تماشا خلاصه یسریال لطیفه قسمت نود و هفتم دعوت میکند.

شما می توانید این نوشته با ارزش یعنی خلاصه یسریال لطیفه قسمت نود و هفتم را در ادامه ببینید.

خلاصه قسمت ۹۷ سریال #لطیفه

تحمل دردِ نبودِ بهار برای لطیفه غیر قابلِ وصف هستش . با ناراحتی تمام مجبور میشه گوشیو برداره و با تماس با گُلشن مادر بهار خبر درگذشتِ دخترشو به گوشِ خونوادش برسونه . خبر به قدری سنگین هست که لیوانِ توی دستِ لطیفه خورد بشه و به دستش آسیب بزنه .. از طرفی توی اداره پلیس بازم حسین میخواد با منحرف کردن ذهن عمر از روی موضوع اصلی پرونده همه چیزو به نفع خودش تموم کنه . با اومدن آرتا دیدنِ عجیب و سنگینش به حسین خبر از شک همه جورش به حسین رو نشون میده اما جرأت بیانشو نداره . با بررسی پرونده پزشکی قانونی مشخص میشه بهار با رضایت خودش شبو با یه نفر گذرونده و تجاوزی صورت نگرفته برای همین به پیشنهاد پِلو تصمیم گرفته میشه حالا که دسترسی به فاتح نیست برای گرفتن دی ان ای ، مرت برادرش رو صدا کننو با گرفتن دی ان ای اون چون برادر هستند به عامل اصلی آمیزش جنسی با بهار دست پیدا کنن ! شوک اول با حرف پلین به حسین وارد میشه هنوز کامل هضمش نکرده که دومین شوک توسط ایپک بهش وارد میشه چون میگه :

سیبل آناچو بهار چینار دقیقاً از یه جا و با یه تیر و به یک شکل کشته شدن . گلوله رو فرستادم بخش جنایی تا با گلوله ای که به سیبل آناچ اصابت شده مقایسه کنن اینطوری میفهمیم هر دو جنایتو یه نفر انجام داده یا نه !

چند ثانیه نمیگذره که موقع ترک اداره توسط حسین گوشیش زنگ میخوره و گوشه دیوار مشغول ریز ریز صحبت کردن با طاهر میشه . بازم از پشت سرش سرو کله آرتا پیدا میشه ، رو در رو شدنشون این بار اصلاً جالب چون عصبی شدن بی مورد حسین بازم تردید های آرتا رو به یقین تبدیل میکنه ..

| خونه طاهر دیندار |

با تموم شدن صبر لطیفه ، اسلحه پدرشو از توی گاوصندوق برمیداره و جلوی خونه دیندار سبز میشه . وقتی اجازه ملاقات با طاهر بهش داده نمیشه توی کوچش شروع به فریاد زدن میکنه ، اسلحشو برمیداره با شلیک به سمت خونه طاهر میگه :

نمیتونی از من فرار کنی طاهر دیندار . طاهر دیندار بسه دیگه دست از سر عزیزای من بردار، هم تو هم اون پسر بی شرفت . دست از سر خانواده و خواهرو نامزدم بردارین ، بابامو گرفتی ، بهترین دوستمو ازم گرفتی چرا از خون ریختن سیر نمیشی ؟ هیچ کدوم از این کارات بی جواب نمیمونه . من از تو قوی ترم ، عمر از تو قوی تره ، وقتی دست به دست هم میدیم از تو خیلی قوی تریم . تو نمیتونی با ما کاری بکنی ولی ما تورو نابود میکنیم ، شنیدی ؟ نابودت میکنیم !

برای بار چندم میخواد شلیک کنه که عمر که توسط آسلی از این موضوع با خبر شده از راه میرسه و با گرفتن دست لطیفه اسلحه رو از دستش میگیره و سعی میکنه آرومش کنه . شروع به حرف زدن میکنه :

چیکار میکنی لطیفه ؟ مگه یه ماه پیش خودت منو از اینجا نبردی ؟ نگفتی این کارو نکن ؟ حق با تو بود ما هرچی بیشتر اینطوری کنیم این یارو بیشتر خوشحال میشه ، بیشتر قدرت میگیره .. لطیفه ( با گریه ) : عمر اون اسلحه رو بده به من .. عمر : بهت گفتم وایسا .. لطیفه : این آدم زندگی منو تباه کرده . اونایی که از دستشون دادم دیگه برنمیگردن اون اسلحه رو بده ، بذار بزنمش حداقل اونایی که موندن نجات پیدا میکنن وگرنه تموم شدنی نیست .. عمر ( با فریاد ) : وایسا این تو نیستی .. لطیفه : این منم ، یه آدم درمونده که نمیتونه جلوی آدمکشیای طاهرو بگیره این منم !

بغضش که میترکه عمر توی آغوشش میگیرتش ، با بوسیدن پیشونیش به زور سوار ماشینش میکنه و هر دو نفر همراه هم از جلوی خونه طاهر دیندار دور میشن.

یکم بعد توی یه پارک بزرگ زیر درخت هر دو توی بغل هم نشستن . عمر بازم تنها آرامش بخش حال لطیفس . آروم تر که میشن لطیفه میگه :

چرا زندگی باید انقدر سخت بگذره عمر ؟ چرا همش داریم امتحان پس میدیم ؟ .. عمر : کاش جوابی داشتم که بهت بدم ولی بعد از اتفاقای بد اتفاقای خوبم هست مثه لطیفه و عمر .. لطیفه : بدترین شبِ زندگیم ( خدا ) تورو به من داد ، خیلی خوشحالم ولی از یه طرفم خیلی میترسم انگار قرارِ همش بلایی سر کسی بیاد ! اگه یه روز بخندیم روزِ بعدش گریه میکنیم . خوشبختی واسمون حرومه عمر ؟ گناهه ؟ ..

عمر : حق داری بترسی ، خیلی غصه خوردی کاش بتونم مرهم زخمات بشمو خوبشون کنم ، کاش بتونم درمونشون بشم . نمیتونم گذشته رو تغییر دادن بدم ولی برای اینکه برات یه آینده خوب فراهم کنم هر کاری میکنم فقط همین از دستم برمیاد .. لطیفه : میدونم .. عمر : من باید این آدما رو گیر بندازم وگرنه نمیتونیم آرامش داشته باشیم باید سرنوشتمونو با دست خودمون رقم بزنیم نه دیگران .. لطیفه : باشه هر کاری لازمه بکن من کنارتم ،نمیخوام دیگه کسی گریه کنه عمر ، این کابوس تموم شه .. اما همه این حرفا تا بخواد به مرز عملی شدن برسه خیلی طول میکشه چون نزدیک تر کس عمر یعنی برادرش بازم در حال سنگ اندازی جلوی پاشه و با قراری که با ندرت میذاره کلِ داستان ایپک رو تعریف میکنه و با سمپاشی دنبال بهم زدن میونه لطیفه و عمر هستش اما حماقت این آدما جایی مشخص میشه که فکر میکنن با جدایی این زوج از هم ، عمر بیخیال طاهر میشه و از پرونده دست میکشه . موضوعی که به هیچ عنوان ارتباطی به پرونده نداره چون از همه چیز مهم تر برای عمر دمیر کارشه و چیزیو که شروع میکنه تا انتهاش میره ! چند ساعت بعد عمر دست نامزدشو میگیره و میبره تا یه صبونه مفصل بهش بده ، لقمه لقمه میذاره دهنش عشقشو حسابی کیف میکنن ولی وقتی عمر میخواد جریان ایپک رو تعریف کنه با اومدن لطیفه تو حرفش اجازه این کارو بهش نمیده . زمان میگذره بعد از صرف صبونه هر دو نفر به خونه برمیگردن موقع بدرقه لطیفه وقتی عمر میخواد بره ندرت جلوشو میگه رو خیلی شیک آبِ پاکی رو میریزه روی دستشو میگه :

عمر جان ؟ شنیدم معشوقه سابقت برگشته استانبول . چطوره ؟ حالش خوبه ؟ .. عمر : شما اینو از کجا شنیدین ؟ .. ندرت : برادرت گفت ، حسین آقا . هه هه هه هه ، حالا حتماً میگی چه ربطی داره مگه نه ؟ یعنی میگی برادرم چرا باید به ندرت خانوم همچین چیزی بگه ؟ ها ؟ .. عمر : بله ، راستش تعجب کردم .. ندرت : کاش فقط همین یه موردو در باره برادرت نمیدونستی .. عمر : چی میخواین بگین ندرت خانوم ؟ میشه واصح حرف بزنین ؟ .. ندرت : عمر ؟ شبی که اومدین خواستگاری لطیفه فکر میکنی منو برادرت اون همه مدت اینجا فقط در مورد برادرزادت حرف زدیم ؟ .. عمر : دیگه چی میتونه باشه ؟ . ندرت : یه چیزی بهت بگم ؟ مشکل برادرت یه چیز دیگس ، فکر میکنه شما مناسب همدیگه نیستین. عمر ( با بُهت زدگی ) : هه ، اشتباه متوجه شدین ! داداشم لطیفه رو خیلی دوس داره حتماً منظورش این نبوده.ندرت : کاش اینطوری بود عمر اما برادرت روشنو واضح حرفشو زد حتی از اونم فراتر رفت . گفت با هم دست به یکی کنیم تا عمرو لطیفه رو از هم جدا کنیم ، اونا به درد هم نمیخورن

پایان

منبع : http://bbjon.ir

تهیه و گردآوری : گروه سرگرمی تفریحی پورتال یک

امیدواریم که از خلاصه یسریال لطیفه قسمت نود و هفتم استفاده مناسب را برده باشید.لطفا نظرات خود را با ما درمیان بگذارید.